اعظم ملک

لغت نامه دهخدا

اعظم ملک. [ اَ ظَ م َ ل ِ ] ( اِخ ) پسر عمادالدین والی بلخ. وی بکمک ملک شیر حکمران کابل بغزنه حمله برده آن شهر را از عمدةالملک برادر رضی ملک گرفت ودر آنجا مقام کرد. این حکمران با سپاهیان چنگیز زدوخوردهایی داشته است. ( از تاریخ مغول عباس اقبال ص 60،62، 66 ). جوینی مؤلف جهانگشا آرد: اعظم ملک که پسر عمادالدین بلخ بود و ملک شیر که حاکم کابل بود با لشکری غوری که بر ایشان مجتمع شده بودند بغزنه آمدند و آنجا را محاصره کردند و بیش از چهل شهر را بگرفتند. در همان وقت شمس الملک فرستاده سلطان جلال الدین بغزنه آمد تا اسباب پادشاهی ساخته کند. وی بغزنه رسید و بشارت قدوم سلطان جلال الدین را بمردم داد. پس از یک هفته سلطان بغزنه رسید و لشکرها روی بدو نهادند و مجتمع گشتند و تجمل و اسباب سلطنت مرتب گشت و حکمرانان از هر سوی بغزنه بخدمت سلطان روی آوردند. اعظم ملک و ملک شیر و غوریان و خلق بسیار هم در خدمت سلطان مرتب گشت تا شصت هفتاد هزار لشکر ساخته بر او مجتمع گشتند.و رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی صص 195 - 197 شود.

فرهنگ فارسی

پسر عماد الدین والی بلخ

پیشنهاد کاربران

بپرس