معنی اصطلاح -> اعصاب کسی خُرد / داغان / داغون شدنبه شدت عصبانی / ناآرام / پریشان شدنمثال: اعصابم خُرد شده بود، نمی دونستم چه کار کنم، حوصله ی هیچ کاری رو هم نداشتم.