اعشاش

لغت نامه دهخدا

اعشاش. [ اِ ] ( ع مص ) در زمین خشک رسیدن : اَعَش َّ اعشاشاً؛ در زمین خشک رسید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به زمین خشک دررسیدن : اعش الرجل ؛ وقع فی ارض عشة، ای غلیظه. ( از اقرب الموارد ). || بازداشتن کسی را از حاجت خود و برگردانیدن : اعش فلاناً عن حاجته ؛ بازداشت از آن و برگردانید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بازداشتن از حاجت و در لسان بمعنی بشتاب داشتن حاجت آمده است.( از اقرب الموارد ). || برخیزانیدن و بی آرام ساختن آهو را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). از جایگاه برخیزانیدن و بی آرام گردانیدن آهو را. ( از اقرب الموارد ). || بمنزل دیگران فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فرودآمدن بمنزلی که مردم دیگر پیش از آن در آن فرودآمده اند و آزار رساندن آنان را تا از آنجا نقل مکان کنند. و بدین معنی متعدی بنفس است و به «باء» نیز متعدی شود چنانکه گویند: اعش القوم ، و اعش بالقوم. ( از اقرب الموارد ). || لاغر و نزار گردانیدن بدن. یقال : اعش اﷲ بدنه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).لاغر گردانیدن خدا بدن کسی را. ( از اقرب الموارد ).

اعشاش. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عُش ، بمعنی آشیانه مرغ از هیمه که بر شاخ درخت باشد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || یقال : تلمس اعشاشک ؛ یعنی بجو سبب گناه در اهل خود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

اعشاش. [ اِ ] ( اِخ ) ( یوم... ) جنگی میان بنی شیبان و بنی مالک بود. ( از مجمع الامثال میدانی ).

اعشاش. [ اَ ] ( اِخ ) موضعی است در بلاد بنی تمیم ازآن ِ بنی یربوع بن حنظله. و در بیت زیر از فرزدق این نام آمده است :
عرفت باعشاش و ماکدت تعزف
و انکرت من حدراء ما کنت تعرف.
و همچنین در این بیت از ابن نَعْجاء الضَبّی آمده است :
ایا ابرقی اعشاش لازال مدجن
یجود کما حتی یروی ثراکما.
( از معجم البلدان ).
و گویند: نام موضعی است در بادیه نزدیک مکه مقابل لطیمه. ( از معجم البلدان ). || و موضعی است ببلاد بنی سعد نزدیک طمیه. || ابرق الاعشاش ؛ موضعی بدیار عرب. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

یوم ... جنگی میان بنی شیبان و بنی مالک بود .

پیشنهاد کاربران

بپرس