به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن بسوی سِرِّ یزدانی.
سنائی.
|| در عشرذی الحجه گشتن ، یقال : اعشر القوم ؛ صاروا فی عشر ذی الحجة. || و یقال : اعشرنا منذ لم نلتق ؛ ای اتی علینا عشر لیال. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).اعشار. [ اَ ] ( ع اِ ) ده آیتها. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || ده یک. ( آنندراج ). ج ِ عُشر، بمعنی دهم حصه باشد از چیزی. ( غیاث اللغات ). ج ِ عُشر، یعنی ده یک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ عَشیر، ده یک.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ عاشِر، بمعنی ده یک گیرنده و دهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ عِشر، یک پاره از هر چیز که به ده قطعه پاره شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || نصیبهای قمار از شتران کشته. || قوادم پر مرغ. ( آنندراج ). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
- اعشارالجزور ؛ حصه های شتر. ( منتهی الارب ). نصیب های شتر که به هفت جزء قسمت شود. ( از متن اللغة ).
- حساب اعشار ؛ حسابی که در آن صحیح و اعداد کسر پیدا کنند.
- قِدر اعشار ؛ دیگ که ده پاره شده باشد. ج ، اَعاشیر. یا دیگ بزرگ که به کم از ده کس برداشته نشود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دیگ که به ده پاره قطعه شده یا دیگ که کم ازده تن نتوانند آنرا برداشت. ( از متن اللغة ). دیگ شکسته. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ).
- قلب اعشار ؛ دل ده پاره و شکسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
اعشار. [ اَ ] ( اِخ ) نام موضعی است به عقیق مدینه. ( از معجم البلدان ) :
ظللت َ باعشار لعینیک واشل بیشتر بخوانید ...