اعریراف. [ اِ ] ( ع مص ) آماده گردیدن بدی را: اعرورف اعریرافاً؛ آماده گردید بدی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مهیای بدی شدن. ( از اقرب الموارد ). || موج برآوردن دریا: اعرورف البحر؛ موج برآورددریا. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). متراکم شدن وبرآمدن امواج دریا و بمانند عرف شدن. ( از اقرب الموارد ). || سطبر و درهم گردیدن نخل مانند فش کفتار. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تنومند وبهم پیچیده شدن خرمابن مانند فش کفتار. ( از اقرب الموارد ): اعرورف النّخل ؛ سطبر و درهم گردید مانند فش کفتار. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || کف برآوردن خون : اعرورف الدم ؛ کف برآورد خون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کف دار شدن چنانکه مانند عرف گردد: اعرورف الدم ؛ صار له من الزبد شبه العرف. ( از اقرب الموارد ). || بالیدن و بلند گردیدن یال اسب : اعرورف الفرس ؛ بالید و بلند گردید یال آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یال دار شدن اسب : اعرورف الفرس ؛ صار ذاعرف. ( از اقرب الموارد ). بالیدن و بلند گردیدن یال اسب. ( آنندراج ). || برآمدن بر خرمابن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بر یال اسب بالا رفتن سوار: اعرورف الراکب الفرس ؛ علا علی عرفه. || بالا رفتن مرد بر اعراف : اعرورف الرجل ؛ ارتفع علی الاعراف. ( از اقرب الموارد ).