اعرم. [ اَ رَ ] ( ع ص ) بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد. ومنه الحدیث : ضحی معاذ بکبش اعرم ؛ ای الذی فیه سواد و بیاض. ج ، عُرم. ( منتهی الارب ). بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد. || آنکه در وی سپیدی و سیاهی بود. ( ناظم الاطباء ). آنچه رنگ سیاهی و سپیدی مخلوط دارد. مؤنث : عَرْماء. ( از اقرب الموارد ). ج ، عُرم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || قطیع اعرم ؛ گله بز و گوسپند آمیخته. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گویند: قطیع اعرم ؛ بین العرم. ( اقرب الموارد ). رمه بز و میش. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || مرد متلون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). متلون. ( اقرب الموارد ). || رنگ سیاه و سرخ درهم آمیخته و اسبی که نقطه هایی بر خلاف رنگش در بدنش باشد. ابرش. ( از اقرب الموارد ). چپار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اسبان که نقطه هایی بر خلاف رنگ بدن دارند و هرگاه سپیدی روی اسب از اندازه یک درم تجاوز کند، آنرا اعرم گویند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 19 ). || مرد ختنه ناکرده. ج ، عُرمان. جج ، عرامین. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) فراهم آمدن گاه آب. || بیضه مرغ سنگخوار. ج ، عُرمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).