اعراق
لغت نامه دهخدا
اعراق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عِرق ، بمعنی رگ و ریشه و بیخ درخت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). اصلها. ( فرهنگ فارسی معین ). || در تداول فارسی زبانان ، پدران. اصل و نسب و آبا و اجداد : و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت خوض و شروع افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. ( سندبادنامه ص 17 ). و ردای مفاخر پادشاهی را به مآثر اعراق مطرز کرده. ( سندبادنامه ص 31 ). || ج ِ عَرَق. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع عرق ۱ - رگها وریدها . ۲ - اصلها .
بعراق رفتن . رفتن بعراق بعراق شدن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
اعراق. [ اِ ] ( ع مص ) به عراق رفتن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رفتن بعراق. ( از اقرب الموارد ) . بعراق شدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || پر نکردن دلو و قِربه ، یقال : اعرق الدلو اعراقاً؛ پر نکرد دلو را و کذا اعرق القربة. ( منتهی الارب ) . پر نکردن ظرف را. ( از اقرب الموارد ) . || خوی بیاوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || عریق گشتن در لؤم و کرم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . عریق گشتن در لؤم و کرم. ( ناظم الاطباء ) . عریق شدن در کرم و در لؤم نیز گفته شود و همچنین است در مورد اسب و جز آن. ( از اقرب الموارد ) . نژادی شدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) . || بیخ رها کردن درخت و سخت گردیدن بیخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . ریشه دوانیدن درخت در زمین. ( از اقرب الموارد ) . || آواره شدن. ( المصادر زوزنی ) . || رگ دار کردن شراب را به اندک آب انداختن در آن. ( آنندراج ) . رگ دار کردن شراب را به انداختن آب اندک در آن. ( منتهی الارب ) . رگ دار کردن شراب را با کمی آب یعنی مخلوط ساختن شراب را با آب و مبالغه نکردن در آن. ( از اقرب الموارد ) . شراب به آب اندک آمیختن. ( تاج المصادر بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
اعراق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عِرق ، بمعنی رگ و ریشه و بیخ درخت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . اصلها. ( فرهنگ فارسی معین ) . || در تداول فارسی زبانان ، پدران. اصل و نسب و آبا و اجداد : و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت خوض و شروع افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. ( سندبادنامه ص 17 ) . و ردای مفاخر پادشاهی را به مآثر اعراق مطرز کرده. ( سندبادنامه ص 31 ) . || ج ِ عَرَق. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
اعراق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عِرق ، بمعنی رگ و ریشه و بیخ درخت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . اصلها. ( فرهنگ فارسی معین ) . || در تداول فارسی زبانان ، پدران. اصل و نسب و آبا و اجداد : و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت خوض و شروع افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. ( سندبادنامه ص 17 ) . و ردای مفاخر پادشاهی را به مآثر اعراق مطرز کرده. ( سندبادنامه ص 31 ) . || ج ِ عَرَق. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) .
منبع. لغت نامه دهخدا