بر کتف آفتاب باز ردای زر است
کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب.
خاقانی.
اعرابی ام که بر پی احرامیان روم حج از پی ربودن کالا برآورم.
خاقانی.
جبرئیل استاده چون اعرابی اشترسوارکز پی حاجش دلیل ره نوردان دیده اند.
خاقانی.
ترسم نرسی بکعبه ای اعرابی کاین ره که تو میروی بترکستان است.
سعدی.
اعرابیی در حلقه جوهریان بصره حکایت همی کرد. ( گلستان ).- ای اعرابی ؛ ای مرد تازی. ( ناظم الاطباء ).
- مرد اعرابی ؛ مرد تازی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اعراب شود.
اعرابی. [ اَ ] ( اِخ ) شیخ ابوسعید احمدبن محمد بصری معروف به اعرابی. وفاتش در محرم سال 341 هَ. ق. بزمان مطیع خلیفه. و از سخنان اوست : زیان کارترین چیزی نمودن علم است به مردمان. ( از تاریخ گزیده ص 781 ).
اعرابی. [ اَ ] ( اِخ ) ازروات است. احمدبن سلیمان معیدی مکنی به ابوالحسین از او روایت دارد. رجوع به معجم الادباء ج 1 ص 141 شود.