لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
دار زدن
به دار آویختن
به دار کشیدن
به دار آویختن
به دار کشیدن
دستور کشتن دادن، اعدام کردن
عده ی بسیاری به دستور او اعدام شدند.