لغت نامه دهخدا
اعجم. [ اَ ج َ ] ( اِخ ) زیاد اعجم. لقب زیادبن سلیمان از موالی بنی عبدالقیس است که او را زیاد اعجم گویند. وی شاعری فصیح و جزیل الشعر بود و بدان جهت که لکنتی در زبان داشت ملقب به اعجم شد. او در اصفهان بدنیا آمد و سپس بخراسان رفت و در حدود سال 85 هَ. ق. در همانجا درگذشت. وی از معاصران مهلب بن ابی صفره بودو در حق او مدایح و مراثی دارد. اعجم شاعری هجاگو بود که مهلب ممدوح وی از ترس خشمش با او مدارا میکرد.بیشتر اشعار او در مدح فرمانروایان عصر مهلب و هجو بخلاء آن قوم بود. فرزدق شاعر از ترس زبان وی از هجو کردن قوم عبدالقیس احتراز میکرد. ( از اعلام زرکلی ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که نتواند فصیح سخن گوید زبان بسته بسته زبان . ۲ - کسی که نتواند بزبان عربی تکلم کند. ۳ - کسی که عرب نباشد . جمع : اعاجم .
یا زیاد اعجم لقب زیاد بن سلیمان از موالی بنی عبد القیس است که او را زیاد اعجم گویند .
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید