روا بود که فزاید جهان بدورانش
سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب.
مسعودسعد.
نیست معجب بجود خویش جهان می نماید بجود او اعجاب.
مسعودسعد.
چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. ( کلیله و دمنه ).یار شد یا مارشد آن آب تو
زآن عصا چونست این اعجاب تو.
مولوی.
برآمد ابر بکردار عاشق رعناکشیده دامن و افراخته سر از اعجاب.
مولوی.
|| فضیلت نهادن خود را. ( منتهی الارب ). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. ( ناظم الاطباء ). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. ( ازاقرب الموارد ). تکبر کردن. ( منتخب از غیاث اللغات ) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. ( کلیله و دمنه ).تو که مبداء و مرجعت این است
نه سزاوار کبر و اعجابی.
سعدی.
|| معجب کردن. ( آنندراج ) ( المصادر زوزنی ). || در تکبر و غرور انداختن. ( منتخب از غیاث اللغات ).- اعجاب بنفس ؛ تخایل. تکبر. ( یادداشت مؤلف ).
اعجاب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَجَب. شگفتی ها. ( منتهی الارب ). رجوع به عجب شود.