اعتمار

لغت نامه دهخدا

اعتمار. [ اِ ت ِ ]( ع مص ) عمامه و جز آن بر سر بستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عمامه در سر بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). عمامه بستن مرد بر سر. ( از اقرب الموارد ). || عمره کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( آنندراج ). عمره آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). || ( اصطلاح فقه ) عبارت است از بجای آوردن عمل عمره که از عبادات است و آن عمل عبادی خاصی است که در مکه و خانه خدا انجام میشود. بدین طریق که از میقات معین احرام می بندد و سپس بمکه می آید و طواف میکند و دو رکعت نماز طواف و سعی بین صفا و مروه و تقصیر نیز بجای می آورد. ( از شرایعالاسلام ). || آهنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قصد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). قصد کردن جایی وزیارت کردن آن ، یقال : «جاء فلان معتمراً ای زائراً».و برخی گفته اند: اعتمار بمعنی قصد کردن جایی آبادان را. ( از اقرب الموارد ). || زیارت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ).

فرهنگ فارسی

عمامه و جز آن بر سر بستن عمامه در سر بستن .

پیشنهاد کاربران

کلمه ( اعتمار ) به معنای زیارت است که اصلش از عمارت گرفته شده ، و عمره رفتن و اعتمار را بدین جهت اعتمار گفته اند که هر محلی وقتی زیارتگاه مردم شد، آباد می گردد، و در اصطلاح شرع بمعنای زیارت خانه کعبه است .

بپرس