اعتماد داشتن

لغت نامه دهخدا

اعتماد داشتن. [ اِ ت ِ ت َ ] ( مص مرکب )تکیه داشتن. ثقه داشتن. مطمئن بودن. متکی بودن. اطمینان داشتن : و امیر محمود بر وی [ ابوالحسن دبیر ] اعتماد تمام داشت. ( تاریخ بیهقی ص 245 ). و همچنان دربسته بخریدندی بی آنک بگشادندی از آنک بر بیاعان اعتماد داشتندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ).
گر ظهوری بعقل دربنداست
بر جنون دارد اعتماد چه غم.
ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تکیه داشتن . ثقه داشتن . مطمئن بودن .

مترادف ها

trust (فعل)
اعتماد داشتن

فارسی به عربی

ثقة

پیشنهاد کاربران

باورمند بودن
نمونه از یادداشتی در دست کار:
اینک که از دل و جان به من باورمندی ( اعتماد داری ) ، بیا و از خر شیطان پیاده شو؛ راه را باز کن و بگذار از فروش گندمه ( غَلّات ) ما هم سهمی داشته باشیم؛ دیگر کارَت نباشد، ؛ خودم با �بایدن� گفتگو خواهم کرد تا او را هم از خر شیطان پیاده کنم. می دانی که او هم چون تو بزرگوار، بفهمی نفهمی به من باورمند است.
...
[مشاهده متن کامل]

وثوق داشتن
باور داشتن

بپرس