اعتلاق

لغت نامه دهخدا

اعتلاق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) عاشق شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). دوست داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). عاشق شدن. ( المصادر زوزنی ). عاشق گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ). دوست داشتن پسربچه. و بدین معنی بنفسه متعدی شود. یقال : اعتلق الغلام ؛ احبه. ( از اقرب الموارد ). || در چیزی آویختن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). بکسی آویختن. و بدین معنی با حرف «باء» متعدی شود. یقال : اعتلق بفلان ؛ تعلق به. ( از اقرب الموارد ). || در اصطلاح علوم ادبی آن است که متعلق چیزی را حکمی ثابت کند بعد از آن که آن حکم اثبات کرده باشد به متعلقی دیگر مانند:
نام او آسایشی بخشد بگوش استماع
آنچنان کز طلعت او چشم را آسایش است.
( مرآت الخیال ص 114 ).

پیشنهاد کاربران