اعتزاء. [ اِت ِ ] ( ع مص ) خود را به کسی نسبت کردن. ( منتخب از غیاث اللغات ). خویش را به کسی واخواندن. ( از المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بازبستن و منتسب گردیدن عام است از راست و دروغ. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چون واوی باشد، بازبستن و منتسب گردیدن خواه راست باشدیا دروغ. ( ناظم الاطباء ). بازبستن و نسبت کردن راست باشد یا دروغ. ( از اقرب الموارد ). انتماء. انتساب. تعزی. خویشتن را به کسی نسبت دادن. ( یادداشت مؤلف ) : و عرصه مملکت او بسلطنت گرفته و هر کس که اعتزاء به ولای او داشت. ( جهانگشای جوینی ). و جماعتی را که بحضرت سلطانی انتما و اعتزاء داشتند بگرفت. ( جهانگشای جوینی ). || نسبت و نام خود گفتن در جنگ و علامت و نشان در آن. ( منتهی الارب ). این کلمه هرگاه یایی باشد ( از ماده عزی ) نسبت و نام خود گفتن در جنگ و علامت و نشان در آن. ( ناظم الاطباء ). شعار جنگ. ( از اقرب الموارد ). || نسبت پذیرفتن به کسی یا بچیزی. || بازبستن خود را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ادعاء. ( از اقرب الموارد ). || نسبت داشتن. ( منتخب از غیاث اللغات ).