اعتراف کردن. [ اِ ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اقرار کردن. مقر شدن. معترف شدن. اذعان کردن. تصدیق کردن : هنر فائق آن که دشمن آنرا اعتراف کند. ( مرزبان نامه ). گفتندش که کنون که بظل حمایتش درآمدی و بشکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیایی. ( گلستان ). وام حافظ بگو که بازدهند کرده ای اعتراف و ما گوهیم.
حافظ.
و رجوع به اعتراف شود.
فرهنگ فارسی
اقرار کردن مقر شدن . معترف شدن اذعان کردن . تصدیق کردن .
مترادف ها
acknowledge(فعل)
تصدیق کردن، قدردانی کردن، اعتراف کردن، وصول نامه ای از اشعار داشتن
confess(فعل)
اعتراف کردن، اقرار کردن
kithe(فعل)
اعتراف کردن، معلوم شدن
پیشنهاد کاربران
گردن گرفتن.
گردن گرفتن
پذیرفتن
🇮🇷 همتای پارسی: خَستوییدن 🇮🇷 یا خَستو شدن
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر.
خَستو شدن به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار بی کار یک سو شوی . . . . . به پیروزی شاه خستو شدند پلنگان جنگی چو آهو شدند . . . . . بزرگان دانا به یک سو شدند به نادانی خویش خستو شدند
در پارسی میانه �اَستُوانیتَن� است.
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن : مقر آمد جوانمردی که بی او نشد کس را جوانمردی مقرر. عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) . دبیر را مطالبت سخت کردند مقرآمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ) . زدن گرفتند مقر آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444 ) . کفشگری را به گذر آموی بگرفتند متهم گونه و مطالبت کردند مقر آمد که جاسوس بغراخان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537 ) . ... [مشاهده متن کامل]
در باغ پدید آمد مینوی خداوند بندیش و مقر آی به یزدان و به مینوش. ناصرخسرو. بدی با جهل یارانند و جاهل بدکنش باشد نپرهیزد ز بد گرچه مقر آید به فرقانها. ناصرخسرو. من نمی شنوم که او چه می گوید، مقر می آید یا نه. ( سیاست نامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 174 ) . گفت مرادستوری فرماید تا در پیش او روم و از این حال معلوم کنم تا چه گوید، مقر آید یا منکر شود. ( تاریخ بخارا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ابومعشر مقر آمد و کارد از میان کتاب بیرون آورد و بشکست و بینداخت. ( چهارمقاله ص 91 ) . او منکر نتوانست شدن مقر آمد. ( چهارمقاله ص 123 ) . مقر شدن ؛ اقرار کردن و اعتراف نمودن. ( ناظم الاطباء ) : عالم که به جهل خود مقر شد از جمله صادقین شمارش. خاقانی. - مقر گشتن ( گردیدن ) ؛ اعتراف کردن. خستو شدن : باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا. ( از کلیله و دمنه ) . هرکه مقر گشته بود حجت اسلام را چون سر زلف تو دید باز به انکار شد. عطار.
- معترف آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. اذعان کردن : آخر به عجز خویش معترف آیند کای اله دانسته شد که هیچ ندانسته ایم ما. عطار. حور فردا که چنین روی بهشتی بیند گرش انصاف بود معترف آید به قصور. ... [مشاهده متن کامل]
سعدی. - معترف شدن ؛ اقرار کردن. معترف آمدن : و معترف شدند که مثل آن جامه ها. . . ندیده بودند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 304 ) .