اعتراف نمودن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن :
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر.
عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) .
دبیر را مطالبت سخت کردند مقرآمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ) . زدن گرفتند مقر آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444 ) . کفشگری را به گذر آموی بگرفتند متهم گونه و مطالبت کردند مقر آمد که جاسوس بغراخان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537 ) .
... [مشاهده متن کامل]
در باغ پدید آمد مینوی خداوند
بندیش و مقر آی به یزدان و به مینوش.
ناصرخسرو.
بدی با جهل یارانند و جاهل بدکنش باشد
نپرهیزد ز بد گرچه مقر آید به فرقانها.
ناصرخسرو.
من نمی شنوم که او چه می گوید، مقر می آید یا نه. ( سیاست نامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 174 ) . گفت مرادستوری فرماید تا در پیش او روم و از این حال معلوم کنم تا چه گوید، مقر آید یا منکر شود. ( تاریخ بخارا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ابومعشر مقر آمد و کارد از میان کتاب بیرون آورد و بشکست و بینداخت. ( چهارمقاله ص 91 ) . او منکر نتوانست شدن مقر آمد. ( چهارمقاله ص 123 ) .
مقر شدن ؛ اقرار کردن و اعتراف نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
عالم که به جهل خود مقر شد
از جمله صادقین شمارش.
خاقانی.
- مقر گشتن ( گردیدن ) ؛ اعتراف کردن. خستو شدن :
باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر
ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا.
( از کلیله و دمنه ) .
هرکه مقر گشته بود حجت اسلام را
چون سر زلف تو دید باز به انکار شد.
عطار.
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر.
عنصری ( دیوان چ یحیی قریب ص 76 ) .
دبیر را مطالبت سخت کردند مقرآمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ) . زدن گرفتند مقر آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444 ) . کفشگری را به گذر آموی بگرفتند متهم گونه و مطالبت کردند مقر آمد که جاسوس بغراخان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537 ) .
... [مشاهده متن کامل]
در باغ پدید آمد مینوی خداوند
بندیش و مقر آی به یزدان و به مینوش.
ناصرخسرو.
بدی با جهل یارانند و جاهل بدکنش باشد
نپرهیزد ز بد گرچه مقر آید به فرقانها.
ناصرخسرو.
من نمی شنوم که او چه می گوید، مقر می آید یا نه. ( سیاست نامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 174 ) . گفت مرادستوری فرماید تا در پیش او روم و از این حال معلوم کنم تا چه گوید، مقر آید یا منکر شود. ( تاریخ بخارا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ابومعشر مقر آمد و کارد از میان کتاب بیرون آورد و بشکست و بینداخت. ( چهارمقاله ص 91 ) . او منکر نتوانست شدن مقر آمد. ( چهارمقاله ص 123 ) .
مقر شدن ؛ اقرار کردن و اعتراف نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
عالم که به جهل خود مقر شد
از جمله صادقین شمارش.
خاقانی.
- مقر گشتن ( گردیدن ) ؛ اعتراف کردن. خستو شدن :
باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر
ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا.
( از کلیله و دمنه ) .
هرکه مقر گشته بود حجت اسلام را
چون سر زلف تو دید باز به انکار شد.
عطار.