اظنان

لغت نامه دهخدا

اظنان. [ اِ ] ( ع مص ) پیش آوردن کسی را برای تهمت و تهمت کردن وی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تهمت زدن. ( مؤید الفضلاء ). تهمت نهادن. ( آنندراج ) . اظنان کسی به چیزی ؛ متهم ساختن وی را بدان. ( از اقرب الموارد ). اظنان کسی را و اظنان مردم به چیزی ؛ وی را در معرض گمان تهمت قرار دادن. ( از متن اللغة ) . || اظنان کسی چیزی را؛ به وهم انداختن وی را آن چیز. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).

اظنان. [ اِظْ ظِ ] ( ع مص ) تهمت کردن کسی را. و از این معنی است قول ابن سیرین : لم یکن علی یُظَّن فی قتل عثمان ؛ ای یتهم. و هم گفتار شاعر:
و لا کل من یظننی انا معتب.
( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
ظن. تَظَنﱡن. اظطنان. تظنیة ( علی التحویل ). ( متن اللغة ). اِطِّنان. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مصادر مذکور شود. اصل کلمه اظتنان بود ( از باب افتعال )، تاء به طاء بدل شد و ادغام گشت بدینسان : اظطنان ، سپس طا به ظا بدل گشت و ادغام شد و بصورت اِظِّنان درآمد. ( اقرب الموارد ). متهم ساختن کسی را. ( از متن اللغة ).

پیشنهاد کاربران