اظلال

لغت نامه دهخدا

اظلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ظِل . ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ ظِل . سایه ها. ( فرهنگ نظام ). ظِلال. ظُلول. اَظِلَّة. ظُلَل. ( متن اللغة ). ج ِ ظل ، سایه. ( آنندراج ). و رجوع به ظل و ظلال و ظلول و اظلة و ظلل شود. || در تداول حکمت اشراق ، کلمه اظلال را در بحث از مُثُل ِ افلاطونی ، مرادف اصنام آورده اند. شیخ اشراق گوید: هر یک از انواع جرمی در عالم حسی دارای مثالی در عالم عقل اند که صورتی است بسیط، نوری و قائم بذات خود... و همچون ارواح برای صور نوعی جسمانی است و مثالهای مذکور بمنزله اصنام آن ، یعنی اظلال یا سایه ها و رشحاتی از آن اند، چه ارواح لطیف ، و این دسته کثیف اند. رجوع به حکمةالاشراق چ کُربَن حاشیه ص 92 و 93 شود. || ج ِ اَظَل . ( مهذب الاسماء ). رجوع به اظل شود.

اظلال. [ اِ ] ( ع مص ) اظلال روز؛ سایه دارشدن آن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). باسایه گردیدن روز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). یقال : اظل یومنا؛ اذا صار ذاظل. ( منتهی الارب ). سایه دار شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || سایه افکندن درخت و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سایه افکندن خورشید و جز آن بر کسی ، گویند: اظلنی الغمام و الشجرة. ( اقرب الموارد ). سایه افکندن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || نزدیک آمدن کسی یعنی سایه افکندن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و منه : اظلک شهر کذا؛ ای دنا منک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نزدیک آمدن. ( زوزنی ). و گویند نزدیک شدن به چیزی بحدی که بر او سایه افکند و به «علی » نیز متعدی شود. سپس گویند: اظلک امر و اظل و اظلک الشهر؛ یعنی به تو نزدیک شد. ( از اقرب الموارد ). اظلال امری به کسی ؛ فروگرفتن یا نزدیک شدن به وی. ( از متن اللغة ) : فلجاء امیرالمؤمنین عقب هذه القادمة التی المت و الهادمة التی اظلت ، الی ما یرید اﷲ منه. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ). || روی آوردن به کسی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || اظلال کسی را؛ وی را در سایه خود درآوردن. وی را پناه دادن. در کنف خود جای دادن. ( از متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

سایه ها، جمع ظل، سایه انداختن، سایه افکندن درخت یاچیزدیگر
( مصدر ) ۱ - سایه کردن سایه افکندن سایه و روشن درخت و مانند آن . ۲ - نزدیک آمدن .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ ظل ، سایه ها.
( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) سایه افکندن .

فرهنگ عمید

= ظل

پیشنهاد کاربران

اظلال = جمع ظل = سایه ها
اضلال به معنای گمراهی و ضلالت
گمراهی

بپرس