انا البازی المطل علی نمیر
اتیح من السماء لها انصبابا.
و در حدیث صفیة بنت عبدالمطلب آمده است :فاطل علینا یهودی ؛ ای اشرف. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || باطل کردن خون. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). اطلال خون کسی ؛ هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رایگان رفتن خون کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اطلال خدای کسی را؛ ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). || اطلال فلان بر فلان به اذیت ؛ هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || اطلال بر حق کسی ؛ غلبه یافتن بر آن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی ؛ الحاح کردن. ( از متن اللغة ). || اطلال زمان ؛ نزدیک شدن آن. ( از اقرب الموارد ). || اطلال زمین ( مجهولاً )؛ باران رسیدن زمین را . || اطلال بر چیزی ؛ آگاه گردیدن بر آن. || اطلال بر چیزی ؛ برآمدن بر آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
اطلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلَل. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده. ( از منتهی الارب ). نشانه های سرای کهنه و ویران. ( از لطائف و کنز و منتخب ) ( غیاث اللغات ). نشانه های سرا و جاهای خراب شده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). آثار باقی مانده از خانه های ویران. جاهای بلند و برجسته از خانه های خراب :
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم
نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی.
منوچهری.
ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
منوچهری.
تا بر آن آثار شعر خویشتن گویند بازنی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن.
منوچهری.
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن.
معزی.
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن.بیشتر بخوانید ...