اطلاع داشتن. [ اِطْ طِ ت َ ] ( مص مرکب ) خبر داشتن. آگاه بودن. خبر وآگاهی داشتن : من از واقعه دیروز شهر اطلاع داشتم. ( فرهنگ نظام ). مستحضر بودن. وقوف داشتن. باخبر بودن. استحضار داشتن. مطلع بودن. معرفت داشتن : ز مه جام و ز افلاک صوت است و دارم چو عیسی بر این صوت و جام اطلاعی.
خاقانی.
فرهنگ فارسی
خبر داشتن . آگاه بودن . خبر و آگاهی داشتن . من از واقعه دیروز شهر اطلاع داشتم .
پیشنهاد کاربران
دانستن، آگاه بودن برابر های این گزاره نیم بیگانه است!