اطلاع دادن


برابر پارسی: آگاهی

معنی انگلیسی:
inform, instruct, notify, report, tip, warn, to inform, to advise

لغت نامه دهخدا

اطلاع دادن. [ اِطْطِ دَ ] ( مص مرکب ) خبر دادن. آگاهی دادن. خبر کردن.آگاه کردن. مطلع کردن. آگاه ساختن. عرضه داشتن. معروض داشتن : اعثار؛ اطلاع دادن کسی را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خبر دادن . آگاهی دادن . خبر کردن آگاه کردن مطلع کردن . آگاه ساختن عرضه داشتن . معروض داشتن .

مترادف ها

inform (فعل)
اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن

پیشنهاد کاربران

اَزداییدن
خبر بردن. [ خ َ ب َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) اطلاع دادن. مطلبی بگوش کسی رساندن. با خبر کردن :
خبر بردند شیرین را که فرهاد
بماهی حوضه بست و جوی بگشاد.
نظامی.
خبربرد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده دادخواه.
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی.
تنی چند از گرانجانان که دانی
خبر بردند سوی شه نهانی.
نظامی.
گفتمش بگذار تا باردگر
روی شه بینم برم از تو خبر.
مولوی.
ای پیک نامه بر که خبر میبری بدوست
یالیت اگر بجای تو من بودمی رسول.
سعدی.
ای برق اگر بگوشه آن بام بگذری
جایی که باد زهره ندارد خبر بری.
سعدی ( طیبات ) .
خبر که می برد امشب رقیب مسکین را
که سگ بزاویه غار در نمی گنجد.
سعدی ( طیبات ) .
مدام این دو چون حاجبان درند
ز سلطان بسلطان خبر می برند.
سعدی ( بوستان ) .
بذوالنون خبر برد از ایشان کسی
که بر خلق رنجست و سختی بسی.
سعدی ( بوستان ) .
الا که می برد خبر بشهر من دیار من
که پاره پاره شد تن جوان گلعذار من.
؟
|| نمامی کردن. سخن چینی کردن. سعایت کردن. || پیغام بردن. پیغام گزاردن.

سرقت گنج تلیاردی فارس داراب
get someone to do something

بپرس