اطلاع

/~ettelA~/

مترادف اطلاع: آگاهی، بینایی، خبر، سررشته، شناسایی، علم، معرفت، وقوف، یقین

برابر پارسی: آگاهی، آگاهبود، پیام، گزارش

معنی انگلیسی:
acquaintance, awareness, communication, information, intelligence, notice, notification, tip-off, warning, word, news, tidings

لغت نامه دهخدا

اطلاع. [ اِ] ( ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن. ( از اقرب الموارد ). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن. ( از متن اللغة ). || قی کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). قی کردن آدمی. ( آنندراج ). || اطلاع معروف به کسی ؛ نیکویی کردن با وی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نیکوئی کردن با کسی. ( ناظم الاطباء ). || اطلاع رامی ؛ از بالای هدف گذرانیدن تیر را. ( از منتهی الارب ). از بالای نشانه گذرانیدن تیر را. ( ناظم الاطباء ). از سر آماج گذرانیدن تیر را. ( آنندراج ). گذشتن تیر تیرانداز از بالای نشانه. و عبارت اساس چنین است : گذشتن تیر تیراندازاز سر نشانه. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاع فلان ؛ شتابانیدن او را. ( منتهی الارب ).شتابانیدن کسی را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )( از متن اللغة ). || اطلاع کسی را بر رازش ؛ آگاهانیدن او را. ( از منتهی الارب ). وقوف دادن کسی رابر سرّ خود. ( آنندراج ). آگاهانیدن کسی را بر راز خویشتن. ( ناظم الاطباء ). اطلاع فلان بر رازش ؛ آشکار کردن آن را برای وی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || شکوفه برآوردن درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اطلاع نخل ؛ بیرون آمدن شکوفه نخستین آن. ( از اقرب الموارد )؛ پدید آمدن طَلْع آن. ( ازمتن اللغة ). || برآوردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || بیرون آمدن گیاه. ( از اقرب الموارد ). بیرون آمدن کشت. ( از متن اللغة ). || دیده ور گردانیدن. ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || دیده ور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ) ( زوزنی ). || بربالای چیزی برآمدن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ). || بر چیزی مشرف شدن. ( از اقرب الموارد ).اطلاع سر کسی ؛ مشرف شدن بر چیزی. || بر بالای کوه برآمدن. ( از متن اللغة ). || اطلاع فلان بر کسی ؛ آمدن وی بناگاه. ( از اقرب الموارد ). هجوم کسی. ( از متن اللغة ). || اطلاع به فجر؛ نگریستن بدان هنگام برآمدن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاع خرمابن ؛ مشرف شدن آن بر گرداگردش. ( از متن اللغة ). رجوع به مُطلعة شود. || اطلاع کسی را بر چیزی ؛ دانا کردن وی را. || اطلاع خرمابن ؛ دراز شدن نخیل. ( از متن اللغة ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

واقف گردیدن، دیده ورشدن، آگاه شدن، درفارسی به معنی آگاهی وخبرمیگویند، اطلاعات جمع
( مصدر ) آگهی یافتن واقف شدن بر کاری آگاه گردیدن . جمع : اطلاعات .
اطلاع ستاره و خورشید پدید آمدن آن اطلاع ستاره طلوع کردن آن . یا قی کردن .

فرهنگ معین

(اِ طِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) آگهی یافتن ، با خبر شدن . ج . اطلاعات .

فرهنگ عمید

۱. واقف گردیدن، دیده ور شدن، آگاه شدن.
۲. (اسم ) آگاهی، خبر.

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاع رسانی] ← اطلاعات

دانشنامه آزاد فارسی

اطّلاع
روزنامۀ خبری و نیمه رسمی، چاپ تهران. به دستور مستقیم ناصرالدین شاه، در ۲۷ ربیع الثانی ۱۲۹۸، در چاپخانۀ «دارالطّباعۀ دولتی»، زیر نظر محمدحسن خان صنیع الدوله (اعتمادالسلطنه)، انتشار یافت. این روزنامه را می توان ضمیمۀ روزنامۀ رسمی ایران دانست. به انتشار خبرهای خارجی گرایش داشت و آن ها را تحت عنوان «تلگراف های خارجه» به چاپ می رساند. در سال بیست وپنجم (۱۳۲۱ق) به خبرها و مسائل داخلی نیز پرداخت و جداگانه هم به فروش می رفت. این روزنامه از نظر انعکاس اخبار و اوضاع سیاسی و حوادث اروپا و امریکا در آن دوره و همچنین آگاهی بر متون و قراردادها و امتیازات دولتی و اسناد اهمیت دارد. حاوی قراردادها و اسناد مربوط به سیاست خارجی بود. تا ۱۳۲۵ منتشر می شد.

مترادف ها

knowledge (اسم)
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف

information (اسم)
خبر، اطلاع، اخبار، سوابق، اطلاعات، مفروضات، سراغ، معلومات، اگاهگان، پرسشگاه، استخبار

awareness (اسم)
اگاهی، اطلاع، هشیاری، معرفت

learning (اسم)
فراگیری، اطلاع، معرفت، فضیلت، عرفان، دانش، یادگیری، فضل وکمال

notification (اسم)
خبر، تذکر، اطلاع، اخطار، اگاهسازی

advice (اسم)
خبر، اگاهی، نصیحت، مشورت، اندرز، نظر، پند، رایزنی، مصلحت، صوابدید، اطلاع

notice (اسم)
خبر، توجه، اعلان، اگهی، اطلاع، اخطار

datum (اسم)
اطلاع، ماخذ، داده

know-how (اسم)
اطلاع، فوت و فن، معلومات خاص، کاردانی

فارسی به عربی

إِحَاطَة
حقیقة , معرفة , معلومات , نصیحة

پیشنهاد کاربران

اطلاع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست:
آویست āvist ( اوستایی: آویستی āvisti ) .
نیشتا nishtā ( سغدی: nishtāy ) .
اطلاعات: آویستِل āvistel ( اوستایی با پسوند جمع لکی اِل ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اطلاع ثانوی: آویستا بیدیگ āvistābidig ( اوستایی - میانوند الف و واژه ی پارتی بیدیگ )

ازدایش
همخانواده با واژه طلا یا تلا است که از آن طلوع و . . . ساخته شده است ، ریشه این واژه به زبان های ایرانی بر می گردد
از طلع ، واژه هایی در پایان عین دارند ، برگرفته از زبان های ایرانی است و اصل این واژه تل است که در زبان های ایرانی و سانسکریت یا انگلیسی و آلمانی و . . . همخانواده اند باید معنی آن را یافت ولی گویا با واژه طلا یا تلا همخانواده است
واژه اطلاع پارسی است. عربی آن إشعار این واژه اطلاع صد درصد پارسی است.
در پارسی میانه �آگاسی� و �اَزد� است که آگاسی امروزه به دیس آگاهی درآمده.
خبردار. . . . . اگاهی. . . مطلع. . . . .
《 پارسی را پاس بِداریم》
اِطِّلاع
واژه ای اَست که بُن وَ سِتاکِ آن پارسی وَلی دَر دَستگاهِ واژه سازیِ اَرَبی گَردانده ( صَرف ) شُده اَست . سِتاکِ اِطِّلاع اَز ریشه یِ طَلَعَ به مینه یِ روشَنی دَر ریختارِ ( باب ) اِفتِعال بَرساخته شُده وَ می گُمانَم که بَرایِ داشتِ واتِ ط به جایِ واتِ ت دَر اِفتِعال واتِ ت زُدوده و واتِ ط را دوبار می لَبَند یا تَلَفُّظ می کُنَند.
...
[مشاهده متن کامل]

سِتاکِ طَلَعَ بَرمی گَردَد به تَلا = زَر دَر پارسی ، دَر زَبانِ اَرَبی به تَلا/ تِلا ذهب می گویَند. اَگر بِخاهیم اَز این ریشه یِ پارسی کارپایه وَ واژه هایی بَرسازیم :
تَلیدَن ، تَلانَدن ، تَلَنده ، تَلِش ، تَلاک ، تَلانه وَ . . .
تَلیدَن را این گونه می تَوان پِیمید/ فَهمید که با دانِستَن یا دیدَنِ چیزی یا نَهاده ای آن چیز بَرای کَسی روشَن می شَوَد وَ اَز تاریکی بَرمی آیَد.
هَر چَند واژه های اَزدیدَن ، اَرداییدَن هَم پَزیرُفتَنی ست.
واژه هایِ پیش نَهادی دیگَر :
پیش شِناختَن ، پیش دانِستَن ، بَردانِستَن ، اَزشِناختَن ،
زُشناختَن ، اَزدانِستَن ، اَفروزیدَن ، اَزروختَن
واژه یِ آگاهی بَرابَر نَهادِ وُقوف اَست.

برابر پارسی ( اطلاع ) ، واژه ( اَزدا=information ) می باشد. رویه ی 300 از نسک بنیادهای منطق نگریک ترگویه ای از ادیب سلطانی. ( اطلاعات= اَزداها )
واژه ( اَزدِش ) را نیز می توان به جای ( اطلاع ) بکار برد.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین است:
informative = اَزدمند=آگاهی بخش= دارای اطلاعات
informativeness = اَزدمندی= آگاهی بخشی
inform = ازدیدن ( بُن گذشته=ازدید - بن آینده=اَزد ) =اطلاع دادن=آگاهی رساندن

اینرا هم اطلاع داشته باشید که فقط دو تن از معلم ها متاهلند.
دانش
دانستن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس