اطلاء

لغت نامه دهخدا

اطلاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طِلا. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( متن اللغة ) ( المنجد ). رجوع به طلا شود. || ج ِ طَلی ̍، بمعنی شخص. ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). رجوع به طَلی ̍ شود.

اطلاء. [ اِ ] ( ع مص ) به قطران و جز آن مالیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). قطران و جز آن مالیدن بر بدن. ( آنندراج ) . || میل کردن بسوی خواهش نفس ، یقال : مااطلی نبی قطّ؛ هرگز به هوای نفس هیچ پیغمبری میل نکرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مااطلی نبی قطّ؛ یعنی به هوای خود نگرایید. مأخوذ است از میل عنق. ( از اقرب الموارد ). و حدیث مااطلی نبی قطّ، از این معنی است ؛ یعنی بهوای خود نگرایید. ( از متن اللغة ). || کج گردیدن بمردن و جز آن. ( ناظم الاطباء ). کژ گردیدن گردن بمرگ و نحو آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اطلاء کسی ؛ کج شدن گردن وی از مرگ یا جز آن : ترکت اباک قد اطلی و مالت. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). چسبیدن گردن از مرگ و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || اطلاء جانور دشتی ماده ؛ داشتن بچه ای که بدنبال وی رود. ( از متن اللغة ).

اطلاء. [ اِطْ طِ ] ( ع مص ) بمعنی مطاوعه مجرد آن است. تطلی. ( از متن اللغة ). رجوع به تطلی و طَلْی شود. اندوده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || خویشتن را بقطران و جز آن مالیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || خویشتن به عطر اندودن. ( از متن اللغة ). || دارو بر خویشتن اندودن. ( زوزنی ). || موی زهار را به نوره بردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( زوزنی ). نوره بر خود مالیدن. ( از متن اللغة ).

پیشنهاد کاربران