حنجره و حلقشان ببرند ایشان
نادره باشد گلو بریدن اطفال.
منوچهری.
گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
نذرکردم که در مدت این فتنه و ایام این محنت جز در بیاض روز از خانه بیرون نیایم و پیش از طفل آفتاب بر سراطفال روم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 298 ).همیشه در کرمش بوده ایم و در نعمت
ز آستان مربی کجاروند اطفال ؟
سعدی.
اطفال عزیز نازپرورداز دست تو دست بر خدایند.
سعدی ( صاحبیه ).
|| ج ِ طِفْل ، بمعنی صغیر از هر چیز: هو یسعی لی فی اطفال الحوائج ؛ یعنی در نیازهای خُرد و از این معنی است : الاّ ان یعرّج بی طفل ؛ یعنی نیاز اندک همچون : آتش روشن کردن یا خوردن خوراک یا برآوردن حاجت. ( از اقرب الموارد ). رجوع به طِفْل شود.اطفال. [ اِ ] ( ع مص ) بابچه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). دارای بچه خرد شدن. ( از اقرب الموارد ). اطفال زن و جانور ماده ؛ کودک نوزاد نهادن. ( از متن اللغة ). || به شبانگاه درآمدن. ( منتهی الارب ).در شبانگاه درآمدن. ( ناظم الاطباء ). در طَفَل درآمدن ، و طفل بمعنی تاریکی است. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). اطفال قوم ؛ داخل شدن آنان در طَفَل. ( از متن اللغة ). رجوع به طَفَل شود. || سرخ گردیدن آفتاب نزدیک غروب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اطفال شمس ؛ سرخ شدن آن نزدیک غروب. ( از اقرب الموارد ).نزدیک شدن خورشید به غروب. || اطفال سخن ؛اندیشیدن آن را. تدبر کردن در آن. ( از متن اللغة ).