- اطفاءآتش . رجوع به اطفای آتش شود.
- اطفاء چراغ . رجوع به اطفای چراغ شود.
- اطفاءحرارت . رجوع به اطفای حرارت شود.
- اطفاء سراج . رجوع به اطفای سراج شود.
- اطفاء عطش . رجوع به اطفای عطش شود.
- اطفاء عطش کردن . رجوع به اطفای عطش کردن شود.
- اطفاء کردن ؛ خاموش کردن. بنشاندن. فرونشاندن. رجوع به اطفاء شود.
- اطفاء نار. رجوع به اطفای نار شود.
- اطفای آتش ؛ خاموش کردن آتش. رجوع به اطفای نار شود.
- اطفای چراغ ؛خاموش کردن چراغ. رجوع به اطفای سراج و اطفاء شود.
- اطفای حرارت ؛ فرونشاندن گرما :
مرگ اطفای حرارت نکند عاشق را
سنگ آتش بهمان آتش خود در دریاست.
واله هروی ( از آنندراج ).
- اطفای سراج ؛ فرونشاندن چراغ. خاموش کردن چراغ. کشتن چراغ.- اطفای عطش ؛ نشاندن تشنگی. فرونشاندن عطش.
- اطفای عطش کردن ؛ قطع عطش کردن. نشاندن تشنگی. رجوع به اطفای عطش شود.
- اطفای نار ؛ فرونشاندن آتش. کشتن آتش. خاموش کردن آتش. بنشاندن آتش. رجوع به اطفاء شود.
|| اطفاء فتنه و جنگ ؛ فرونشاندن آن. تسکین دادن آن. ( از اقرب الموارد ). || مداومت دادن بر خوردن ماهی طافی . ( از متن اللغة ).