اطراف

/~atrAf/

مترادف اطراف: اکناف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی، دوروبر، کران ها، گرداگرد، محیط، نواحی، توابع، حومه

برابر پارسی: پیرامون، سوی ها، کرانه‎ها، کناره، کناره‎ها، کناره ها، گوشه‎ها

معنی انگلیسی:
about, environs, peri-, perimeter, periphery, surroundings, sides, suburbs

لغت نامه دهخدا

اطراف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَرَف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67 ). کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد استعمال کرده به «ها» و «الف » جمع نمایند :
بدان تا دو سه خرقه آری بهم
بسر می دویدی به اطرافها .
کمال اسماعیل ( از آنندراج ).
طرفها و کناره ها و جوانب و پهلوها. ( ناظم الاطباء ). کناره ها. ( غیاث اللغات ). اکناف. ج ِ طَرَف ، ناحیه.بخشی از چیز. ( از متن اللغة ) :
همه اطراف بی نگار چمن
همچو طبع تو پرنگار شود.
مسعودسعد.
آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود
ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد.
مسعودسعد.
و باید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است. ( کلیله و دمنه ).
از طرفی رخنه دین می کند
وز دگر اطراف کمین می کند.
نظامی.
|| ج ِ طَرَف ، از هر چیزی منتها و غایت و جانب آن. ( از متن اللغة ). انتهای چیزی. ( ناظم الاطباء ). و بمجاز، اطراف گیاه ؛ برگهای آن : اطراف چکندر، اطراف رز، اطراف آبی ، اطراف مورد تر یا خشک. ( یادداشت مؤلف ) : و استفراغ بحقنه خسک و اکلیل الملک و اطراف کرنب و اطراف چکندر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اطراف کرنب واطراف چکندر از هر یکی یک دسته. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و کذلک صارت تدر الطمث اذا شربت اطرافها بشراب. ( ابن البیطار ). || نواحی و حوالی و محال. ( ناظم الاطباء ): گفت پادشاهان اطراف ما را بخایند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 208 ). پس هر یک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. ( گلستان ). || دور. گرداگرد. پیرامن. پیرامون. دورادور. دور و ور :
بپنج روز ترقی بسقف او بردند
چو لات و عزّی اطراف تاج و مدری را.
انوری.
بگشتی در اطراف بازار و کوی
برسم عرب نیمه بربسته روی.
سعدی.
|| حدود و سرحدات. ( ناظم الاطباء ) : قصد اطراف مملکتی میدارند. ( تاریخ بیهقی ص 378 ). امیر محمود بدو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. ( تاریخ بیهقی ). و اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت ، اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهرنگردد بدیع ننماید. ( کلیله و دمنه ). و خلقی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت. ( کلیله و دمنه ). و زجر متعدیان و آرامش اطراف... به سیاست منوط. ( کلیله و دمنه ). و اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره ای بستستی. ( کلیله و دمنه ). || کرانه و ساحل. || دامن. ( ناظم الاطباء ). ذیل ها. دنباله ها. || ج ِ طَرَف ، رئیس. کریم. و هر برگزیده و مختاری. ( از متن اللغة ). || نزدیکان و خویشاوندان کسی. ( ناظم الاطباء ). خویشان. ( یادداشت مؤلف ). || انگشتان. أصابع. واحد ندارد، مگر با اضافه ، چنانکه گویند: طرف انگشت. ( از متن اللغة ). || ج ِ طَرْف ، اسب عتیق کریم دراز چهار دست و پاو گردن. ( از متن اللغة ). || ج ِ طَرْف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). چشمها. ( آنندراج ). و صاحب متن اللغة آرد: طَرْف ؛ اسم جامعی چشم را. و گویند جمع آن اطراف است و در شفاءالغلیل آمده است که این معنی مولد است ، تثنیه و جمع بسته نمیشود زیرا در اصل مصدر است. || ج ِ طِرْف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی مرد کریم الطرفین باشد و در صفت غیر مردم بر طُروف جمع شود اکثر. ( آنندراج ). طِرْف ؛ کریم الطرفین از جوانان و مردان. ج ، اطراف از غیر مردم ، ج ، طروف ، لا غیر. ( از متن اللغة ). || به اصطلاح اطباء، بمعنی دست و پا. ( از کنز ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). دست و پا. ( ناظم الاطباء ). و چون در طب اطراف گویند مراد دو دست و دو پای باشد. ( از یادداشت مؤلف ) : و رنگ روی زرد شود و لاغری پدید آید و اطراف سرد شود. ( ذخیره خوارزمشاهی نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). در نشانه ها که از احوال اطراف باید جست : سرد شدن دست و پای اندر تب گرم نیک باشد... و اگر اندر اول تب اطراف سرد شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هرگاه که خون در مثانه یا در امعاء یا در معده بسته شود و علقه گردد، اطراف سرد گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر اطراف او را [خداوند زکام را]به روغنهای گرم بمالند چون روغن بابونه و روغن مرزنگوش صواب باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و قی و صفرا و سرد شدن اطراف و سرخی چشم و روی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سرطان بباید گرفتن و اطراف او دور کردن و شکم او پاک کردن و بشستن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || در بدن ، سر انگشتان و سر بینی و گوشها و جز اینها : حرکاتی متناسب و اخلاقی مهذب ، اطرافی پاکیزه و اندامی ناعم. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کرانه ها، کناره ها، سوی ها، جمع طرف ، اطرافی: مردمی که درپیرامون ودوروبرکسی باشند، نزدیکان وملازمان کسی
جمع طرف کناره ها پیرامونها سویها گوشه ها. یا اطراف و جوانب . گوشه ها و کنارها کنار گوشه .
وادیی است در بلاد فهم بن عدوان

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ طرف ، کناره ها گوشه ها، پیرامون .

فرهنگ عمید

۱. [جمعِ طَرَف] = طَرَف
۲. [جمعِ طَرف] [قدیمی] = طَرف

واژه نامه بختیاریکا

دور و با؛ قِرآقِر ( چار قر ) ؛ می تووا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اطراف (جمع طرف) در دو معنای نهایت چیزی و اعضای بدن به کار رفته است.از مفهوم نخست در باب های طهارت، صلات و جهاد سخن گفته شده است.از مفهوم دوم در باب های قصاص و دیات سخن رفته است.
از مفهوم نخست در باب های طهارت، صلات و جهاد سخن گفته شده است.
← اطراف در وضو
از مفهوم دوم در باب های قصاص و دیات سخن رفته است.
← اطراف در قصاص طرف و دیه آن
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۲، ص۱۶۰.
...

[ویکی الکتاب] معنی أَطْرَافَ: اطراف -پیرامون
معنی بَنَانٍ: انگشتان- اطراف انگشتان
معنی شَّوَیٰ: اطراف بدن از قبیل دست و پا و امثال آن
معنی بَعْلاًَ: بزرگترین ونیرومندترین یک مجموعه-شوهر-زمین بلندتر از زمینهای اطراف-بت بزرگ
معنی تَّرَاقِیَ: جمع ترقوه است که به معنای استخوانهای اطراف گردن که از طرف چپ و راست گردن را در میان گرفتهاند .
معنی شَطْأَهُ: جوانه هایش (شطئ گیاه به معنای آن جوانههایی است که از خود گیاه به وجود میآید و در اطراف آن میروید )
معنی نَأْتِی: می آییم (عبارت "أَنَّا نَأْتِی ﭐلْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا " یعنی ما به سراغ زمین می آییم واز اطراف [و جوانب] آن [که ملتها،اقوام، تمدنها و دانشمندانش هستند] میکاهیم؟)
معنی لْیَطَّوَّفُواْ: باید که طواف کنند(در اصل "لِیَطَّوَّفُواْ "(صیغه امر غائب بوده )که با اضافه شدن واو برای سهولت لام ساکن شده است. معنای طواف کردن ، دور چیزی گردش کردن است ، که از یک نقطه نسبت به آن چیز شروع شود و به همان نقطه برگردد لذا معنای طواف در عبارت "وَلْیَطَّ...
معنی جُبِّ: چاه (جب به معنای چاهی است که سنگ بست نشده باشد یعنی اطراف و دیوارهاش را با سنگ نچیده باشند ، و اگر سنگ بست باشد آن را بئر طوی گویند و غیابت گودالی را گویند که اگر چیزی در آن قرار گیرد از دور نمودار نمیشود ، و در نتیجه دو کلمه غیابت و جب مجموعا معنای ...
معنی قَلْبٌ: قلب ( قلب در قرآن مرکز ادراک انسان شناخته می شود و به تازگی تحقیقات علمی نیز نشان داده است در اطراف بدن هر انسانی یک میدان الکترو مغناطیسی به مرکزیت قلب وجود دارد و ادراکات انسان از قلب سرچشمه گرفته وسپس فلب پیامها را به مغز با همان میدان الکترومغنا...
معنی قَلْبِکَ: قلب تو( قلب در قرآن مرکز ادراک انسان شناخته می شود و به تازگی تحقیقات علمی نیز نشان داده است در اطراف بدن هر انسانی یک میدان الکترو مغناطیسی به مرکزیت قلب وجود دارد و ادراکات انسان از قلب سرچشمه گرفته وسپس فلب پیامها را به مغز با همان میدان الکترومغ...
معنی قَلْبَهُ: قلبش ( قلب در قرآن مرکز ادراک انسان شناخته می شود و به تازگی تحقیقات علمی نیز نشان داده است در اطراف بدن هر انسانی یک میدان الکترو مغناطیسی به مرکزیت قلب وجود دارد و ادراکات انسان از قلب سرچشمه گرفته وسپس فلب پیامها را به مغز با همان میدان الکترومغن...
ریشه کلمه:
طرف (۱۱ بار)

جدول کلمات

حومه

مترادف ها

environment (اسم)
محیط، احاطه، اطراف، پرگیر، دوروبر

environs (اسم)
پیرامون، اطراف، دوروبر، حومه، توابع، حول و حوش

milieu (اسم)
اجتماع، محیط، قلمرو، اطراف، دوروبر

فارسی به عربی

بیئة , ضواحی

پیشنهاد کاربران

اطراف. نااطراف. نااطرافی. اطرافی نما. که پوششی و همگانی هر کس وکسانی بسا داشته باشند. ( دوروبری ها ) .
اَکناف
گرد برگرد. [ گ ِ ب َگ ِ ] ( ق مرکب ) دور تا دور. همه اطراف :
عنکبوت بلاش بر دل من
گرد بر گرد برتنید انفست.
خسروی.
چو با تاج شاهی مرا دشمن است
همه گرد بر گردم اهریمن است.
فردوسی.
یکی نامور شاه را تخت ساخت
...
[مشاهده متن کامل]

گهر گرد بر گرد او برنشاخت.
فردوسی.
همه گرد بر گرد او موبدان
سخنگوی بوزرجمهر و ردان.
فردوسی.
امیر گرد بر گرد قلعت بگشت. ( تاریخ بیهقی ) . این خادم و غلامان به وثاقها که گردبر گرد درگاه بود فرودآمدند. ( تاریخ بیهقی ) . گرد برگرد آن درختان ، بیست نرگس دانها نهاده. ( تاریخ بیهقی ) . و گفت نیکو فرزندی است که خدا به من داده است ، گرد بر گرد آن سنگ و ریگ جمع میکرد. ( قصص الانبیاء ص 50 ) . فاطمه و حسنین ( ع ) گرد بر گرد سید عالم نشسته و سید عالم بر نهالی که از لیف خرما بافته بودند. ( قصص الانبیاء ص 442 ) . و این قلعه است که گرد بر گرد کوه آن بیست فرسنگ باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 158 ) . به حکم آنکه فیروزآباد در میان آخره نهاده است که پیرامون آن کوهی گرد بر گرد درآمده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 137 ) . و سوری استوار گرد بر گرد شهر [ شیراز] در کشید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 133 ) .
دیده بگشاد بر نظاره راه
گرد بر گرد خویش کرد نگاه.
نظامی.
گرد بر گرد او چو حور و پری
صد هزاران ستاره سحری.
نظامی.
باغ در باغ گرد بر گردش
خلد مولا و روضه شاگردش.
نظامی.
همچنین شیبان راعی میکشید
گرد بر گرد رمه خطی پدید.
مولوی.
و گرد بر گرد امام علیه السلام برمی آمدند. ( تاریخ قم ص 202 ) . گرد بر گرد او قفسهای قمریان و مرغان نهاده بودند. ( تاریخ قم ص 217 ) .

اطراف به زبان سنگسری
دورِ وِر Dore ver
اینجا. . . . اینجو into
آن جا. . . نوتِرا notera
بالا. . . . ژورzhor
پائین. . . ژیر zhyr
طرف راست. . . راسِت تِرا reset tera
طرف چپ. . . . چِپ تِرا chep tera
...
[مشاهده متن کامل]

طرف بالا. . . ژور تِراzhor tera
طرف پایین. . ژیر تِرا zhir tera
طرف آب. . ووه تِرا woh tera
طرف آسمان. . . آسمون تِرا asemon tera
طرف ییلاق. . . خیل تِرا khil tera
طرف شما. . . . تّ تِرا ta tera
طرف من. . . مّت تِرا met tera
این بغل. . . نوِرnover
طرف خواهرم. . خاکو تِراkhako tera
طرف برادرم. . برِه تِرا bereh tera
طرف پدر . . . پّشه تِرا pesheh tera
طرف مادر. . . موِ تِرا moe tera
طرف پسر . . . پور ترا por tera
طرف دختر . . . دوت ترا dot tera
طرف خاله. . . ماکای تِرا makay tera
بالا پل. . . پل ژور pol zhor
زیر پل. . . پل ژیر pol zhir
روی درخت. . . داری سّر dary sar
داخل خانه . . . کی دِله ky deleh
بیرون خانه. . . . کی برون ky beron
دم در . . . بّر دّم bar dam

دور تا دور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] ( ق مرکب ) گرد برگرد. پیرامون . گرداگرد. اطراف . حوالی . همه ٔ اطراف و جوانب آن : دور تا دور آن باغ را دیوار کشیده اند. ( یادداشت مؤلف ) .
گوشه و کنار. [ ش َ /ش ِ وُ ک ِ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گوشه کنار. این طرف و آن طرف . اکناف . اطراف . رجوع به گوشه کنار شود.
اطراف= کرانه ها، اعضاء ، اطراف ضمان: ضامن. مضمون له که اعضای عقد ضمان هستند
گوشه و کنار
around
environs
حریم= پیرامون. پیرامن. ( محمودبن عمر ربنجنی ) . گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف
صفحات
اقصار
حواشی
اکناف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی، دوروبر، کران ها، گرداگرد، محیط، نواحی، توابع، حومه
across, around
ورگرده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس