اطراب

لغت نامه دهخدا

اطراب. [ اَ ] ( ع اِ )بصیغه جمع، نقاوه ریاحین. ( از اقرب الموارد ). خیار و برگزیده ریاحین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

اطراب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَرَب ،بمعانی فرح ، حزن ( از اضداد )، یا خفتی که بهنگام شدت فرح یا حزن روی دهد، یا آمدن شادی و رفتن اندوه. صاحب قاموس گوید: تخصیص آن به فرح وهم است. || حرکت و شوق. ( از متن اللغة ). رجوع به طَرَب شود.

اطراب. [ اِ ] ( ع مص ) بطرب آوردن. ( از اقرب الموارد ) ( مجمل اللغة ) ( زوزنی ). بطرب درآوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). در طرب آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بشادی آوردن. شاد گردانیدن. تطریب. تطرب. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). رجوع به دو مصدر مذکور شود. || سرود گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بطرب آوردن، سرودگفتن، بطرب در آوردن کسی را
( مصدر ) ۱ - کسی را بطرب آوردن . ۲ - ( مصدر ) سرود گفتن .
جمع طرب بمعانی فرح حزن یا خفتی که بهنگام شدت فرح یا حزن روی دهد یا آمدن شادی و رفتن اندوه صاحب قاموس گوید و تخصیص آن به فرح وهم است یا حرکت و شوق .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) کسی را به طرب آوردن . ۲ - (مص ل . ) سرود گفتن .

فرهنگ عمید

به طرب آوردن، به طرب درآوردن کسی را.

پیشنهاد کاربران

بپرس