فرح بالخیران جأهم
و اذاما سئلوه اضموا.
و عجاج گوید:
و رأس اعداء شدید اَضَمُه ْ.
و در حدیث نجران آمده است : و اَضِم َ علیه اخوه ُ کُرْزبن علقمة حتی اسلم. ( از لسان العرب ). خشم کردن بر کسی. ( از معجم متن اللغة ) . خشم کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || نهان کردن کینه و حسد را. ( از معجم متن اللغة ) . نهان کردن کینه ای را که نتوان اجرا کرد. در حدیثی دیگر آمده است : فاضموا علیه. ( از لسان العرب ). کینه داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
اضم. [ اَ ] ( ع مص ) خصومت کردن با کسی.( از لسان العرب ). خصومت کردن با کسی و آزار کردن وی را. ( از معجم متن اللغة ). رنج رسانیدن گرفتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مائل شدن شتر نر بسوی شُوَّل و راندن و گزیدن گرفتن آن را . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اضم فحل به شُوَّل ؛ مایل شدن بدان و راندن و گزیدن آن را و همچنین است اضم مرد به اهل خود. ( از لسان العرب ) ( از معجم متن اللغة ).
اضم. [ اَ ض َ ] ( ع اِ ) غضب. حِقد و حسد. ( معجم متن اللغة ). حِقدو حسد و غضب. ج ، اَضَمات. ابن بری گفت :
و باکرا الصید بحَدة و اضم
لن یرجعا او یخضبا صیداً بدم.
( از لسان العرب ).
حقد و حسد و غضب. ( ذیل اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). کینه و حسد و خشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).اضم. [ اَ ض ِ ] ( ع ص ) خصومت رسیده. اذیت رسیده. ( از لسان العرب ).
اضم. [ اِ ض َ ] ( اِخ )زمینی که در آن مدینه منوره واقع شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وادی بزرگی است در حجاز و تا لب دریا امتداد دارد و مدینه منوره در بین همین وادی واقع شده است. ( از قاموس الاعلام ترکی ). وادیی که در آن مدینه منوره است ، از نزدیک مدینه قناة خوانده می شود و ازبالای آن نزدیک سد شظاة و آنگاه آنچه پایین تر از آن است اضم نامیده شود. ( از معجم متن اللغة ). و یاقوت آرد: سید عُلَی گفت : اضم وادیی است به کوههای تهامه که مدینه در آن واقع است. و از نزدیک مدینه آن را قناة خوانند و از بالای آن نزدیک سُدّ شظاة و از نزدیک شظاة تا پایین بسوی دریا اضم است. سلامةبن جندل گفت :
یا دار اسماء بالعلیاء من اضم بیشتر بخوانید ...