این حدیث آمد دراز ای ناگزیر
بازگو اضلال فرعون و مشیر.
مولوی.
- اضلال کردن ؛ گمراه کردن. ( ناظم الاطباء ). اغوا کردن. به بیراه راندن. از راه بردن. رجوع به اضلال شود.|| اضلال چیزی را؛ گم یافتن آنرا، و منه : اتی قومه فأضلهم. ( اقرب الموارد ). پی گم کردن. بیراه یافتن. ( مؤید الفضلا ) ( تاج المصادر بیهقی ). گم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرده را دفن کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). دفن کردن مرده. ( آنندراج ). دفن کردن کسی یا چیزی را و غایب گردانیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به خاک سپردن و غایب گردانیدن : اضلت بنوقیس بن سعد عمیدها؛ یعنی او را دفن کردند. ( از اقرب الموارد ). || ضایع کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). ضایع گردانیدن. ( مؤید الفضلا ). ضایع گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ضایع ساختن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || هلاک کردن. ( مجمل اللغه ). هلاک گردانیدن. ( مؤید الفضلا ). باطل و هلاک کردن. ( آنندراج ). هلاک ساختن.( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || اضلال فلان بعیر را؛ گم کردن فلان شتر را و رفتن از او، و کذلک اضل الفرس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اضلال فلان شتر و اسب را؛ رمیدن آنها از وی و رفتن آنها ازدست او و ندانستن که به کجا رفتند. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || اضلال فلان ؛ قادر نبودن بر امر. ( از اقرب الموارد ).
اضلال. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) هو ضِل ( ضُل )اَضلال و ضِل ( ضُل ) اَضلال ٌ؛ بلایی است و خیری در آن نیست. و هرگاه بصاد مهمل گفته شود تنها بکسر است. ( از منتهی الارب ). هو ضِل ( ضُل ) اَضلال و ضِل ( ضُل ) اَضلال ٌ، به اضافه و نعت ؛ یعنی داهیه ای است که در آن خیری نیست. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).