اضطمام

لغت نامه دهخدا

اضطمام. [اِ طِ ] ( ع مص ) اضطمام چیزی ؛ بسوی خود کشیدن و فراهم آوردن آن را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || فاهم آمدن. ( زوزنی ). || اضطمام بر چیزی ؛ اشتمال بر آن ، گویند: اضطمت علیه الضلوع. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). درگرفتن کسی را و مشتمل شدن بر وی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران