اضراط

لغت نامه دهخدا

اضراط. [ اِ ] ( ع مص ) بدهان حکایت صوت ضراط کردن و بدان فسوس کردن به کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و یعدی بالباء. ( آنندراج ). اضراط کسی را و اضراط به کسی ؛ بدهان ضراط درآوردن و بدان استهزا کردن. ( از اقرب الموارد ). بزبان تیز دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). شیشکی بستن ، در تداول عامه. || تیزانیدن کسی را، یعنی کاری کردن با او که از آن تیز دهد. ( منتهی الارب ). گوزانیدن کسی را، یعنی کاری با او کردن که از آن کار تیز دهد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). به ضراط آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). به تیز آوردن کسی را. به تیز داشتن کسی را. || سبک شمردن و خوار داشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : دخل بیت المال فاضرط به ؛ یعنی آن را سبک شمرد و انکارکرد. و سئل عن شی فاضرط بالسائل. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران