اضباب

لغت نامه دهخدا

اضباب.[ اِ ] ( ع مص ) اضباب زمین ؛ پرسوسمار شدن آن. ( از اقرب الموارد ). سوسمارناک گردیدن زمین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بسیارسوسمار شدن جای. ( تاج المصادر بیهقی ). || اضباب مرد؛ فریاد برآوردن وی و سخن گفتن او. ( از اقرب الموارد ). بانگ کردن و بسخن درآمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اضباب بر آنچه در درون کسی است ؛ سکوت کردن بر آن. از اضداد است. ( از اقرب الموارد ). خاموش ماندن بر چیزی که شخص در دل دارد. ( ناظم الاطباء ). خاموش ماندن بر چیزی که در دل است. ( منتهی الارب ). خاموش شدن. ( آنندراج ). || ظاهر کردن و بر زبان آوردن چیزی که شخص در دل دارد. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || اضباب بر کینه و غشی که در دل کسی است ؛ نهان کردن آن. ( از اقرب الموارد ). پنهان کردن کینه را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || اضباب قوم ؛ غیرت بردن آنان. ( از اقرب الموارد ). رشک بردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || اضباب موی ؛ فزون شدن آن. ( از اقرب الموارد ). بسیار شدن موی. || آماس گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اضباب زمین ؛ فزون شدن گیاه آن. ( از اقرب الموارد ). بسیار شدن گیاه زمین. || ریختن آب از درز مشک. ( منتهی الارب ). ریخته شدن آب از درز مشک. ( ناظم الاطباء ). اضباب مشک ؛ ریختن آب آن از درزی که در آن است. ( از اقرب الموارد ). || پیش آمدن شتران بتفاریق و پریشان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روی آوردن شتران و پراکنده شدن آنها. || اضباب کسی را؛ لازم گرفتن وی را و مفارقت نکردن از او. ( از اقرب الموارد ). ملازم شدن و جدا نگردیدن از کسی. ( منتهی الارب ). ملازم شدن کسی را پس جدا نگردیدن از وی. ( ناظم الاطباء ). || بازداشتن کسی را و خاموش گردانیدن وی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || قریب به مطلوب رسیدن. ( منتهی الارب ). نزدیک شدن که به مطلوب رسد. ( ناظم الاطباء ). اضباب بر مطلوب ؛ مشرف شدن بر آن برای ظفر یافتن بدان. || اضباب روز؛ دارای مه شدن آن. ( از اقرب الموارد ). میغ نرم ناک شدن روز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اضباب شهر؛ فزون شدن مه آن. || اضباب مردم بر چیزی ؛ فزونی یافتن آنان بر آن. ( از اقرب الموارد ). فراهم آمدن و بسیار شدن و اتفاق نمودن. ( منتهی الارب ). فراهم آمدن مردم برچیزی و بسیار شدن و اتفاق نمودن. ( ناظم الاطباء ). || اضباب مردم بر چیزی ؛ فراگرفتن آن و احاطه یافتن بر آن. ( از اقرب الموارد ). فراگرفتن چیزی را.( منتهی الارب ). فراگرفتن. ( ناظم الاطباء ). || مخفی کردن و گرفتن مردم چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || روان کردن آب و خون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فرودوانیدن خون. ( تاج المصادر بیهقی ). اضباب آب و خون ؛ ریختن آن. || اضباب لثه کسی ؛ جاری شدن خون از آن. || اضباب قوم ؛همگی آنان برای کاری برخاستن. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران