اضاخ

لغت نامه دهخدا

اضاخ. [ اُ ] ( اِخ ) کوهی است. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ( از تاج العروس ). ابوالقاسم بن عمر گفته است : اضاخ کوهی است ، و وُضاخ نیز آمده است. ( از معجم البلدان ).

اضاخ. [اُ ] ( اِخ ) موضعی است به بادیه. ( از تاج العروس ).

اضاخ. [ اُ ]( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ). از دهکده های یمامه است ازآن ِ بنی نُمیر. ( از معجم البلدان ) ( از تاج العروس ). و رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 22 و 28 شود.

اضاخ. [ اُ ] ( اِخ ) ابن فقیه اضاخ را در شمار اعمال مدینه آورده است. ( از معجم البلدان ). و بقولی اضاخ از اعمال مدینه است و وُضاخ نیز گویند. امروءالقیس در ضمن این بیت که ابر را وصف می کند، گوید:
فلما ان دنا لقفا اضاخ
وهت اعجاز ریقه فخارا.
اضایخ نیز آمده است. ابن اعرابی انشاد کرد:
صوادر من شوک او اضایخا.
( از تاج العروس ).

اضاخ. [ اُ ] ( اِخ ) اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رُسیس و آنگاه اراطة است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم ، و در آنجا معدن برم است. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

اصمعی گوید : و از آبهای تازیان رسیس و آنگاه اراطه است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم و در آنجا معدن برم است .

پیشنهاد کاربران

بپرس