اض

لغت نامه دهخدا

اض. [ اَض ض ] ( ع مص ) مضطر گردانیدن فقر کسی را بسوی کسی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). مُلْجاء و مضطر کردن کسی را به کسی. ( از اقرب الموارد ). مضطر کردن. ( زوزنی ). اضطرار و الجاء. ( تاج المصادر بیهقی ). اضاض. ( اقرب الموارد ). رجوع به اضاض شود. || شکستن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شکستن. ( زوزنی ). اص .رجوع به اص شود. چنانکه در جمهره آمده بمعنی کسر است ، چون هض و در بعض نسخ آن کسر است چون عض. ( از تاج العروس ). || مشقت دادن ، بگفته لیث. ( از تاج العروس ). نهایت مشقت دادن کار کسی را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رسیدن مشقت از کاری به کسی. ( از اقرب الموارد ). اضاض. ( اقرب الموارد ). رجوع به اضاض شود. || میل کردن شترمرغ ماده بجای بیضه نهادن خود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) آنکه کام زوَرینش به زیرین نزدیک بود در وقت سخن گفتن دندانش از هم برنیاید. ( تاج المصادر ).

اض. [ اِض ض ] ( ع اِ ) اصل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کریم الاض ؛ ای الاصل. ( اقرب الموارد ). اِص بنقل صاغانی از ابن عباد. ( تاج العروس ). رجوع به اِص شود.

فرهنگ فارسی

اصل کریم الاض ای الاصل

پیشنهاد کاربران

بپرس