اصناق. [ اِ ] ( ع مص ) عزیمت کردن بر کاری و ثبات ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اصناق بر کاری ؛ اصرار بر آن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || نیکو کردن خدمت شتران را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اصناق در مال خویش ؛ قیام کردن بنیکویی در آن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || اصناق عرق مرد را؛ او را گندیده بغل کردن. ( از اقرب الموارد ). اصناق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صَنَق ، بمعنی حلقه چوبین که در سر ریسمان بود. ( از اقرب الموارد ).