اصناف

/~asnAf/

برابر پارسی: پیشه وران

لغت نامه دهخدا

اصناف. [ اَ ]( ع اِ ) ج ِ صنف. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). قسمها و انواع و گونه ها و گروه ها، واین جمع صنف است. ( غیاث ). نوعها. اشکال. اجناس گوناگون : اصناف قبایل ؛ قبایل مختلف. اصناف مختلفه ؛ اقسام مختلفه. ( ناظم الاطباء ) : و دیگر خوان سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276 ). پوشیده درخواست [ بونصر ] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 ). و بازارها در ببستند ومردم اصناف رعیت فوج فوج می آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291 ). مرد زر بسیار دارد و خزانه و اصناف نعمت و ساخته روی به ری نهاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530 ). در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل... برده آمد از زر چندین... و اصناف نعمت چندین... مبلغش سی بار هزار هزار درم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191 ). به مرغزاری رسید [شتربه ] آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. ( کلیله و دمنه ). در او [کوه ]... اصناف معادن باشد. ( کلیله و دمنه ).
حساد ترا در بدن از خوف تو خون نیست
ور هست چنان نیست که اصناف امم را.
انوری.
اصناف جامه های تستری و رومی و سوس و دیگر انواع چندان بود که سران دولت و دبیران حضرت از ضبط آن عاجز آمدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی بغزنه آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 419 ). اصناف مطالب ، مطالب دو صنف باشد، اصول و فروع. ( اساس الاقتباس ص 2 ). || پیشه وران. ( لغات فرهنگستان ). رعایا و دهاقین و مردمان بازاری که در بازار کسب میکنند. در تداول علم اجتماع ، اصناف بر قشرهایی از مردم اطلاق شود که از لحاظ حرفه و پیشه با هم متمایز باشند، چون : عطاران ، برزگران ، بقالان ، بازرگانان ، آموزگاران ، نویسندگان ، هنرپیشگان ، معماران و جز اینها، با صرف نظر از اینکه صنفهای مزبور در کدام یک از طبقات قرار دارند و بنابراین بکار بردن اصناف بجای طبقات یا برعکس درست نیست زیرا در تقسیم مردم به طبقات در دست داشتن ابزارهای تولید یا در دست نداشتن آنها ملحوظ میشود ولی در تقسیم مردم به اصناف این اصل در نظر گرفته نمیشود. واینکه در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است : «اصناف خلق ؛ همه طبقات مختلف از مردمان »، درست نیست.

فرهنگ فارسی

انواع، گونه ها، گروهها، پیشه وران، جمع صنف
( اسم ) جمع صنف . ۳ - پیشه وران . ۲ - اقسام انواع اشکال .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. )جِ صنف ، دسته ها، رسته ها.

فرهنگ عمید

= صنف

پیشنهاد کاربران

"پیشهءچیزهای ساده ای که گزاره ها در همهء فنهای چینشی برآن بخش می گردند . "
"اصناف الاشیاء البسیطه التی تنقسم الیها القضایا فی جمیع الصنایع القیاسیه" ابونصر ( بابایار ) فارابی.
"چینش:قیاس"
واژه اصناف
معادل ابجد 222
تعداد حروف 5
تلفظ 'asnāf
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمعِ صِنف]
مختصات ( اَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'asnAf
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
Guilds
واژه اصناف یک واژه پارسی است چون عربی آن می شود النقابات واژه اصناف یک واژه صد درصدر پارسی است.
جمع صنف /کاسب/کسبه /بازاری /
جمع صنف و گروه و انواع
رسته. دسته ها

گونه ها، گروه ها
- انواع

بپرس