اصمع

لغت نامه دهخدا

اصمع. [اَ م َ ] ( ع ص ، اِ ) خردگوش. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). صغیرالاذن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || شمشیر بران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سیف قاطع. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || براشرف مواضع برآینده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). المترقی اشرف المواضع. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || مرد سراسیمه. || شوخ بی باک. || شتالنگ خرد و لطیف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). الکعب اللطیف المستوی.( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || الظلیم.( اقرب الموارد ). || گیاه که هنوز بار آن از غلاف برنیامده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). النبت خرج له ثمر و لم ینفتق. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || پر دراز لطیف یا بهترین پرها. ج ، صُمعان ، صُمع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). الریش اللطیف العسیب و قیل افضل الریش.ج ، صُمعان. ( اقرب الموارد ). || هشیاردل تیزخاطر بیدار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیزخاطر. ( مهذب الاسماء ) ( زوزنی ). دل هوشیار و رای پرکار و باحزم . ( ناظم الاطباء ). القلب الذکی. ( اقرب الموارد ). القلب الذکی المتیقظ. ( قطر المحیط ). دل آگاه. ( لغت خطی ). زیرک. تیز هوش. بیداردل.

اصمع. [ اَ م َ ] ( اِخ ) نیای اصمعی معروف. رجوع به اصمعی شود. || بنواصمع؛ گروهی از تازیان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

شمشیربرنده، مردبیداردل وتیزخاطر، دل آگاه، بر آینده بربالاترین مواضع، مردی که گوشهایش کوچک وچسبیده بسرباشد، خردگوش
نیای اصمعی معروف . یا بنو اصمع گروهی از تازیان .

پیشنهاد کاربران

بپرس