اصمت

لغت نامه دهخدا

اصمت. [ اِ م ِ ] ( اِخ ) یقال : ترکته ببلدة اصمت و بوحش اصمت و بصحراء اصمت ، و اصمتة بقطع همزه و وصل آن ؛ گذاشتم او را در بیابان خالی ازمونس و یار یا بجایی که معلوم نمیشود که کجاست. و آن غیرمنصرف است بعلت علمیت و وزن فعل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). و یاقوت آرد:نام عَلَمی است برای دشتی بهمین صورت. راعی گوید:
اشلی سلوقیة باتت و بات بها
من وحش اصمت فی اصلابها اود.
و برخی گفته اند علم بصورت «وحش اصمت » است ، یعنی هر دو کلمه با هم اسم خاص باشند. و ابوزید گوید: گویند وی را به وحش اصمت ملاقات کردم ؛ یعنی بجایگاهی قفر. و کلمه اصمت منقول از فعل امر خالی از ضمیر است و همزه آنرا بدین سبب قطع قرار دادند تا بر جریان غالب اسامی باشد و همه چیزهائی که به فعل امر نامیده شوند بهمین سان دارای همزه قطع باشند و علت مکسور بودن همزه آن اینست که یا لغتی ( لهجه ای ) است که هنوز ما آنرا درنیافته ایم و یا در هنگام نامگذاری از اصمت بضم که منقول از مضارع این فعل است حرکت آن تغییر داده شده است و یا مجرد مُرتجَلی است که با لفظ امر بمعنی اسکت ( خاموش شو )موافق است. و چه بسا که نامگذاری این دشت بدین فعل برای غلبه است ازین رو که مرد بهمراه خود هنگام پیمودن آن پیوسته گوید: اصمت ، تا آوایی از آنان شنیده نشود و از شدت بیم در آن دشت هلاک نشوند. ( از معجم البلدان ).

اصمة. [ اَ ص ِم ْ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ صِمام. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران