اصلال

لغت نامه دهخدا

اصلال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صل . ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( دهار ). ج ِ صل ، مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خرد که فسون نپذیرد. || شمشیر بران. ( از قطر المحیط ) ( آنندراج ). || ج ِ صل ، بمعنی باران پراکنده اندک. || مثل. || قرن. || درخت. || داهیه. و گویند: انه لصل اصلال ؛ یعنی داهیه خبیث منکری است در خصومت و جز آن. ( از قطر المحیط ).

اصلال. [ اِ ] ( ع مص ) اصلال گوشت ؛ گندیدن آن. ( از قطر المحیط ). گنده وبدبوی شدن گوشت. ( منتهی الارب ). گندا شدن گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ). گندیده شدن گوشت. || طول زمان آب را تغییر دادن. ( از قطر المحیط ). برگردیده رنگ و مزه گردانیدن آب را دیرماندگی. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران