اصلاح کردن


معنی انگلیسی:
correct, mend, reclaim, rectify, refine, reform, remedy, repair, revise, right, retrieve, shave, to amend, to correct, to improve

لغت نامه دهخدا

اصلاح کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مرمت کردن و تعمیر نمودن. ( ناظم الاطباء ). اشداء. تعمیر کردن بنا. هید. تهیید. ( منتهی الارب ). || جامه کهنه را وصله کردن. || تصحیح کردن عبارت. درست کردن مطلب. تهذیب کردن. مهذب کردن. || آشتی کردن. با هم بکنار آمدن. تراضی کردن.از یکدیگر راضی شدن. || اصلاح کردن میان قوم ؛ آشتی دادن آنان را. شعم. ( منتهی الارب ). || نظام و ترتیب دادن. نظم و نسق دادن امور. بسامان کردن کارها. درست کردن. بسامان آوردن :
سر سوار بزرگی که دست جاهش کرد
به تازیانه حشمت زمانه را اصلاح.
مسعودسعد.
|| آسوده خاطر کردن کسی را. رفع کردن پریشانی حال کسی. الاَّم. اِعراب. ( منتهی الارب ) :
مشکل است اصلاح کردن خاطر رنجیده را.
صائب ( از آنندراج ).
مکن رقمزده کلک صنع را اصلاح
که خط ساخته بی بهره باشد از تحسین.
؟ ( از آنندراج ).
|| اصلاح کردن ، بمعنی ستردن موی ، مصطلح مزیّنان است. ( از آنندراج ). کم کردن موی سر و صورت. مثال : دیروز دلاک آمد ریشم را اصلاح کرد. ( فرهنگ نظام ). در بیشتر شهرهای ایران در تداول فارسی زبانان ، ریش و موی را پیراستن. یا زدن و تراشیدن موی سر و ریش و بروت یا کوتاه کردن آنها :
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
سعدی ( طیبات ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مرمت کردن ترمیم کردن .

مترادف ها

accord (اسم)
اصلاح کردن، توافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بین المللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی

accord (فعل)
موافقت کردن، قبول کردن، اصلاح کردن، اشتی دادن، وفق دادن، تصفیه کردن، جور در آمدن، جور کردن

accommodate (فعل)
جا دادن، همساز کردن، وفق دادن با، منزل دادن، تطبیق نمودن، اصلاح کردن، اماده کردن برای، پول وام دادن

improve (فعل)
اصلاح کردن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، تکمیل کردن، پیشرفت کردن، بهبودی دادن، اصلاحات کردن

reclaim (فعل)
اصلاح کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، اصلاح شدن، مجددا ادعا کردن، زمین بایر را دایر کردن

modify (فعل)
اصلاح کردن، تعدیل کردن، تغییر دادن، پیراستن

correct (فعل)
اصلاح کردن، تادیب کردن، تصحیح کردن، صحیح کردن

rectify (فعل)
اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن

meliorate (فعل)
اصلاح کردن، ترقی دادن، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبود یافتن

alter (فعل)
اصلاح کردن، تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن

remedy (فعل)
اصلاح کردن، جبران کردن، تعمیر کردن، درمان کردن

ameliorate (فعل)
اصلاح کردن، بهتر شدن، بهتر کردن، چاره کردن، بهبودی یافتن

amend (فعل)
اصلاح کردن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، ترمیم کردن

dulcify (فعل)
اصلاح کردن، شیرین کردن، ملایم کردن

emend (فعل)
اصلاح کردن، درست کردن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن

revise (فعل)
اصلاح کردن، تفتیش کردن، تجدید نظر کردن، دوباره چاپ کردن، اصلاح نمودن، حک و اصلاح کردن

right (فعل)
اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن

فارسی به عربی

اتفاقیة , اسکن , تحسن , صحیح , عدل , علاج , یمین

پیشنهاد کاربران

پیراستن
سلام ببخشید حدود3ساله که کاربربنده غیرفعال شده از شرکت محترم اسنپ درخواست داریم برای فعال کردن کاربرما اقدامات لازم دارم چون ما هیچ راه درامدی نداریم به غیر از رانندگی کار دیگری هم بلدنیستیم این کاربربنده را فعال کنید متشکرم ممنون از شرکت محترم اسنپ
ویراستن که در پارسی میانه یه این چم کاربرد داشته.
تصحیح دادن. [ ت َدَ ] ( مص مرکب ) درست کردن. تصحیح کردن :
نهاده بر رخ گل نقطه های شک شبنم
بباغ رو کن و تصحیح این رساله بده.
صائب ( از آنندراج ) .
بس که دارد خط تو اصلاح او را در نظر
در میان خواب هم تصحیح قرآن میدهم.
صائب ( از آنندراج ) .
و رجوع به تصحیح کردن شود.
درست کردن. بهتر ساختن

مرمت ، تعمیر ، تصحیح کردن عبارت. درست کردن مطلب. تهذیب کردن. مهذب کردن. آشتی کردن. با هم بکنار آمدن. تراضی کردن. از یکدیگر راضی شدن
ویرایش، ویراستن
Make amends
ویرایش
ویراستن

بپرس