اصلات

لغت نامه دهخدا

اصلات.[ اِ ] ( ع مص ) شمشیر آویختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). از نیام برکشیدن شمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ). تیغاز نیام برکشیدن. ( از قطر المحیط ). شمشیر از نیام بازکشیدن. ( از المنجد ). شمشیر از غلاف بدر کشیدن. شمشیر برکشیدن. شمشیر از نیام بیرون کشیدن. ( لغت خطی ).

اصلات. [ اِ ] ( ع ص ) مرد دلاور و کاربُردر نیازمندیها و آماده برای انجام دادن آنها. ( از قطر المحیط ). اِصلیت. اَصلتی. صَلت. صلتان. مِصْلَت. مصلات. منصلت. ( قطر المحیط ) ( المنجد ). و رجوع به لغات مذکور و المنجد و قطر المحیط و اقرب الموارد شود.

اصلات. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صَلْت. ( منتهی الارب ). رجوع به صلت شود. || ج ِ صُلْت ، بمعنی کارد بزرگ. ( قطر المحیط ) ( از المنجد ).

فرهنگ فارسی

جمع صلت بمعنی کارد بزرگ

پیشنهاد کاربران

بپرس