اصلاب

لغت نامه دهخدا

اصلاب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صُلْب. ( منتهی الارب ). ج ِ صُلْب ، بمعنی استخوان پشت که محل نطفه مرد است ، و از اصلاب مراد آباء و اجداد است. ( از لطایف ) ( غیاث اللغات ). پشت مازوها. ( لغت خطی ). پشتها.و رجوع به صُلب شود : خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران. ( مجمل التواریخ و القصص ).
چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر
در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب.
خاقانی.
لشکری زاصلاب سوی اُمهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات.
مولوی ( مثنوی ).
|| ج ِ صَلَب. ( ترجمان علامه جرجانی ص 65 ) ( قطر المحیط ) ( المنجد ). || زمینهای سخت. ( از المنجد ).

اصلاب. [اِ ] ( ع مص ) برپا ایستاده شدن ماده شتر و دراز کردن گردن خود را به آسمان تا شیر دهد بچه خود را بکوشش.( منتهی الارب ). اصلبت الناقة؛ قامت و مدت عنقها نحو السماء لتدر لولدها جهدها. ( قطر المحیط ) ( المنجد ).

فرهنگ فارسی

پدران، اجداد، جمع صلب به معنی استخوان پشت، تیره پشت، کمر
( اسم ) جمع صلب پشت ناوهها پشت مازوها پشتها .
جمع صلب بمعنی استخوان پشت که محل نطفه مرد است و از اصلاب مراد آبائ و اجداد است . پشت مازوها

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ صلب ، پشت ها.

فرهنگ عمید

= صُلب

پیشنهاد کاربران

بپرس