اصل اصلی اصول اصلاح صلح استاندارد عسل سوال آسایش آسودن آسان استاندارد اسلام
اگر از زاویه اولویت تلفظ بر نگارش کلمات این کلمه رو بررسی کنیم اصل کلمه ای ریشه ای که ریشه ی اصلی این کلمه یک ریشه ی سه حرفی ولی با دو وجه می باشد. یک وجه آن اص و وجه دیگر آن صل می باشد. حالا اگر این دو وجه رو در دو مسیر جدا گانه مثل یک چشمه با دو انشعاب بررسی کنیم اینطور قابل تبیین هست؛
... [مشاهده متن کامل]
برای اینکه مفهوم باطنی این کلمه را بهتر بفهمیم از زاویه ی تغییر شکل حروف در غالب کلمات به این کلمه نگاه می کنیم. اگر این کلمه را با نگارش اسل نگاه کنیم کلمه ی اَس و آس را در کلمه استاندارد و اساس می توان دید. همچنین در کلماتی مانند رعدآسا و برق آسا به مفهوم مانند و شبیه رعد و برق. یعنی در این دو کلمه معیار و استاندارد شبیه شدن رو رعد و برق قرار داده است.
یا کلمه ی اصلان که برابر فارسی آن اَسلان می باشد نامی پسرانه در فرهنگ ما می باشد که همین مفهوم را در دل خودش دارد. به مفهوم انسان اصیل و دارای اصل و ذات خالص و پاک داشتن که می توان به عنوان الگو جهت شبیه شدن به آن الگوبرداری کرد.
یا کلمه اسب که روند جریان این کلمه به تناسب و زیبایی ختم می شود.
اگر هم کلمه اصل را با صورتگری و نگارش عسل نگاه کنیم که خودش بهترین حالت تبیین این کلمه می شود به مفهوم عصاره خالص از شهد گل ها.
حتی کلمه عصاره که از ترکیب دو کلمه با نگارش عص و آر تشکیل شده است هم مُؤید این مفهوم می باشد که در اینجا آر به مفهوم انرژی می باشد و تعریف کامل کلمه عصاره یعنی انرژی خالص و اصل انرژی
اگر یک تعریف تقریباً دقیق تری از این کلمه ( اصل ) بخواهیم ارائه بدهیم اینطور می شود تبیین کرد؛بهترین و با کیفیت ترین و خالص ترین حالت ممکن هر چیزی که بشود تبدیل به یک استاندارد و عیار بشود و از آن بتوانیم الگو بگیریم و آن الگو باعث ایجاد سلم و سلام و سلامتی و اسلام گردد و همچون یک عسل به کاممان شیرین بیاید و باعث ایجاد آسایش و آسودن گردد.
اصطلاح اصلاً و ابداً هم تبیین کننده یک اصل ابدی در درون ما نهفته هست که باید با رسیدن به اون اصل به ابد برسیم.
اصطلاح اصلاح نژاد نیز که در حال استفاده روزمره می باشد به مفهوم بازگرداندی به اصل و خالص سازی.
البته در این توضیح کوتاه که خدمت عزیزان ارائه شد این مطلب هم لازم به گفتن هست که در پهنه و دایره لغات کار به جایی پیش می رود که دو کلمه شبیه به هم با دو مفهوم متفاوت ایجاد می گردد مثل آس در رعدآسا و آس در آسیب که یک آس به مفهوم خالص و یک آس به مفهوم خورد و ریز معنی می دهد. اگر هم مثال دیگری غیر از این کلمه بیاوریم می توانیم با این شعر، منظور مطلب را برسانیم؛
فلک داد و فلک داد و فلک داد
فلک ملک سلیمان را داد بر باد
سلیمانی که حکم بر باد می کرد
خودش می دید که تختش را می برد باد
در این شعر در بیت اول کلمه داد از یک زاویه به مفهوم دادن و از یک زاویه به مفهوم فریاد و از یک زاویه به مفهوم عدالت و دادگستری.
یا کلمه ی بیاموز و بیاموز که دو مسیر معنایی را در خود دارد. یکی آموزش دیدن و دیگری آموزش دادن.
بن
ریشه
همانگونه که کاربر /جمشید احمدی/ فرمودند، واژه پارسی "گوهر" برابر "اصل" میباشد و می توان به جای "اصل" از "گوهر" بکار ببریم که خیلی خیلی زیبا تر از "اصل" است.
بدرود!
در فضای مجازی : شناخت مایه
سلیم
اصل: درست، مانند اصل مطلب را بجای آورد برابری دارد با درستی سخن را به زبان آورد.
واژه اصل
معادل ابجد 121
تعداد حروف 3
تلفظ 'asl
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اصول]
مختصات ( اَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'asl
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان عامیانه
پاین اشتباه گفتن این واژه صد درصد عربی است.
سلیم
اصل: آغازش
واژه اصل پارسی چون عربی می شود إبداعی این واژه صد درصد پارسی است.
اسل= اصل= اَس، آس، سنگچه، سنگک، سنگول، سنگ کوچک، اَس ل
اسل منتیگی = اصل منطقی = بُن داشت، ارزآغازه، ارز ریازی
اسلی= اصلی= اَس ل ای
اسول= اصول= اَس اول
اسیل= اصیل= اَس ایل
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) . اسل شناسی واژگان فارسی.
نویسنده: امیرمسعودمسعودی
#آسانیک گری
ماییم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه دادیم و نهاد ستمیم
پستیم بلندیم و کمالیم و کمیم
آیینه زنگ خورده و جام جمیم
خیام
تو اصل وجود آمدی از نخست
دگر هر چه موجود شد فرع توست
سعدی
هیچ اصلی نیست مانند اثر
پس ندانی اصل رنج و درد سر
مولوی
اصل به معنای اساس، بنیاد ، پایه ، تبار و نژاد
اصل به معنای اساس، بنیاد ، پایه تبارو نژاد
امیر اصلش تاتار بود.
برابر پارسی واژه ( اصل منطق یا ریاضی =axiom ) واژگان ( ( بُنداشت یا ارزآغازه ) ) می باشد.
اصل
ستاک این واژه " اَس " و شکل دیگر از ریشهء " آس " به مینهء : سنگ و همین گونه واژه های : آسمان ، آسیاب . . .
بوده چون از سنگ نژاده گی فهمیده می شده است ؛ در واژه های زیر وندهای گوناگون به " اَس" افزوده شده است :
... [مشاهده متن کامل]
اَسل : اَ س - ل
اَسلی : اَس - ل - ای
اَسیل : اَس - ایل ( مانند : بندیل )
اَسالَت : اَس - آل - اَت ( اَت پس وندی پارسی است )
اَسول ( اُصول ) : اَس - اول ( مانند : کوتول ، کوتوله )
در اینجا به مینهء سنگ کوچک ، سنگچه، سنگک، سنگول
واژه های اتصال ، متصل ، . . . برساخته در دستگاه دستور زبانی اَرَبی هستند .
واژگان اصل، اصلی و اصیل فارسی هستند
فرسار = قانون وقاعده
اصل در چم های ناهمسانی بکار برده می شود. برخی جاها به چم گوهر و گوهره و در برخی دیگر به چم فرسار بکار گرفته می شود.
اصل = گوهره
اصلی = گوهری
بنیاد/ بنیادین
لغت آریایی اثل athl شکل درست لغت عربیزه اصل ( =نهاد سیرت شخصیت خیم خاصیت بن ریشه ویژگی ) است همانطور که آنرا در ایسلند به شکل e�li به معنای سرشت ویژگی character nature به کار میبرند ولی در ولز آنرا به شکل isel و در معنای بن پایه بیخbase به کار میبرند. از لغت اصل واژه اصلی به دست میاید که معنای آن ریشه دار بُن دار خوش سیرت نیک نهاد است.
... [مشاهده متن کامل]
لغت آریایی اسیل که عرب آنرا اصیل مینویسد به معنای نجیب خوب درست شریف noble fine good است که آنرا در ایرلند uasal در آلمانی کهن edsel در لاتویا cēls در دانمارک �dle در نروژ edel و در سوئد �del میخوانند. بدینسان روشن میشود که واژگان اصل و اصیل رپتی ( ربطی ) به یکدیگر ندارند اگرچه ریخت لغت اصیل بر وزن دستگاه عربی فعیل است. بدینسان روشن میشود که لغت اصالت یک واژه جعلی است.
در علم حقوق : برای قانون اساسی به کار می رود و وجه ممیزه این قانون با سایر قوانین است . در قوانین دیگر اصطلاحی چون ماده به کار می رود که اگر مقنن بخواهد اصطلاحاتی انجام دهد برای آن ماده در قالب تبصره برایش
... [مشاهده متن کامل] مطرح می کند. اصل یعنی پایه و اساس و قابل تغییر نیست به همین دلیل برای قانون اساسی به کار می رود.
مهاد ( mehâd ) : اصل - پرنسیپ
meh ( Major ) + âd ( Suffix )
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: یِکین ( پارسی نو ) آگْم ( سنسکریت: آگَمَ ) پَهْو ( سنسکریت: بَهْو ) جَنْم ( سنسکریت: جَنمَن ) بِنیژ ( کردی: بِنیچه ) بُنیم ( اوستایی ) فَرهیس ( پهلوی: فْرَهیست ) بن، بنیاد، بنیان ( پارسی دری )
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوى آسِل Asel به معناى اول ، نخست ، ابتدا برداشته و معرب نموده و ساخته اند : أصل ، اصیل ، اصالة ، اصول و . . . همتایان آن به پارسى چنینند: بونBun ( پهلوى: اصل ، ریشه ) پَهْوْ Pahv ( سانسکریت:
... [مشاهده متن کامل]
اصل ) ، آفراهAfrah ( پهلوى: اصل ، اساس ، پایه ) ، آگْم Agm ( سانسکریت: اصل ) ، بِنیژ Benizh ( کردى: اصل ) ، بونیست Bunist ( پهلوى: اصل ، اساس ، منشأ ) ، پایک Payak ( پهلوى: اصل ، پایه ) ، خَنیهْ Xanih ( پهلوى:اصل، چشمه ، منبع ) ، فرگانFargan ( پهلوى: فْرَگان : اصل ، شالوده
، پایه ) ، بونیهْ Bunih ( پهلوى: اصل، آغاز ، منشا ) ، توما Tuma ( اوستایى: نژاد ، اصل ، تبار ) ، گوهره Gohareh ( پهلوى: گوهَرَگ : اصل ، ذات ) ، بُنیمBonim ( اوستایى: اصل ) ، جَنْم Janm ( سانسکریت: اصل ) ، آپان ناف Apannaf ( سرچشمه ، اصل )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)