اصقع. [ اَ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) آن اسب که زیر سر وی سفید بود. ( مهذب الاسماء ). از نشانه های اسب است ، چنانکه اگر اسبی سپیدسرباشد آنرا اصقع گویند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 21 ). || جانور که میان سر آن سپید باشد. ( منتهی الارب ). بالای سر سپید. ( لغت خطی ). آنچه در میان سر او سپیدی باشد. ( یادداشت مؤلف ). مؤنث : صَقْعاء. ج ، صُقْع. ( از منتهی الارب ). زَبَر سر سپید. زَوَر سر سپید. فرق سر سپید. هر اسب و پرنده و جانور دیگری که در میانه سر آن سپیدی باشد. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). عقاب اصقع؛ عقابی که در سر آن سپیدی باشد. ( از اقرب الموارد ). || مرغیست مانند عصفور که در پر و سر او سپیدی است و همیشه نزدیک به آب است و آن صفاریه است. ( از منتهی الارب ). پرنده ایست و آن صفاریه باشد. ( از اقرب الموارد ). صفاریة. ( قطر المحیط ). || از اعلام مردان است. ( منتهی الارب ).