اصقاع

لغت نامه دهخدا

اصقاع. [ اِ ] ( ع مص ) پشک افتادن زمین را. پشک زده شدن زمین ( مجهولاً ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و پشک نوعی از شبنم است که شبهای تیرماه مانند برف بر زمین افتد. ( آنندراج ). و رجوع به پَشَک شود. رسیدن صقیع بزمین. ( ازاقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || درآمدن کسی در صقیع ( پشک ، شبنم ). ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ).

اصقاع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صُقْع. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). نواحی و اطراف : شعار اسلام در آن بقاع و اصقاع ظاهر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).

فرهنگ فارسی

جمع صقع به معنی ناحیه، کرانه
( اسم ) جمع صقع ناحیه ها بخشها .
پشک افتادن زمین را . یا پشک زده شدن زمین . و پشک نوعی از شبنم است که از شبهای تیر ماه مانند برف بر زمین افتد .

فرهنگ عمید

= صُقع

پیشنهاد کاربران

بپرس