اصقاع
لغت نامه دهخدا
اصقاع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صُقْع. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). نواحی و اطراف : شعار اسلام در آن بقاع و اصقاع ظاهر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع صقع ناحیه ها بخشها .
پشک افتادن زمین را . یا پشک زده شدن زمین . و پشک نوعی از شبنم است که از شبهای تیر ماه مانند برف بر زمین افتد .
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید