اصفح

لغت نامه دهخدا

اصفح. [ اَ ف َ ] ( ع ص ) مرد پهن پیشانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فراخ پیشانی.

اصفح. [ اَ ف َ ] ( اِخ )ابراهیم. مؤذن مدینه منوره بود. ( ناظم الاطباء ).

اصفح. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ الشیبانی. رجوع به اصفح بن عبداﷲ کلبی شود.

اصفح. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ کلبی. از ولات سیستان بعهد هشام بن عبدالملک مروان بود. یعقوبی در کتاب البلدان در فصل ولات سیستان آرد: هشام بن عبدالملک مروان ، عراق ، خالدبن عبداﷲ القسری را داد و او یزیدبن غریف الهمدانی از مردم اردن را به سیستان گسیل کرد و باز رتبیل بر او ممتنع بماند، پس خالد وی را عزل کرد و سیستان به اصفح بن عبداﷲ کلبی داد و دیری به سیستان ببود. ( از حاشیه تاریخ سیستان چ بهار ص 123 ). و در ص 126 تاریخ سیستان آمده است : خالدبن عبداﷲ، یزید را معزول کرد و اصفح بن [ عبداﷲ ] الشیبانی را به سیستان فرستاد در سنه ثمان و مائه ( 108 هَ. ق. ) و محمدبن جحش سپهسالار او بود، یکچندی بسیستان بودند. باز به غزو زنبیل رفتند و عمربن نجیر با ایشان بود، اندر سنه تسع و مائه ( 109 ) به بست روزی چند ببودند، باز سوی زنبیل رفتند و حربهاء صعب کردند. آخر زنبیل بر مسلمانان راهها فروگرفت و بسیار مسلمانان کشته شد از بزرگان ، و سواربن الاشعر اسیر ماند و اصفح را جراحتی بر سر آمده بود بیامد تا به سیستان آمد شهید گشت. و این مقاتلت اندر سنه تسع و مائه بود. ( از تاریخ سیستان ص 126 ).

فرهنگ فارسی

ابن عبد الله الشیبانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
صفح (۸ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس