اصغاء

لغت نامه دهخدا

اصغاء. [ اِ ] ( ع مص ) اصغاءبه حدیث کسی ؛ استماع آن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). گوش داشتن بسخن کسی. ( منتهی الارب ). گوش فراداشتن. ( از کنز ) ( غیاث ) ( آنندراج ). گوش دادن. ( زوزنی ).گوش نهادن. ( از مدار ). گوش فرادادن. ( تاج المصادر بیهقی ). شنودن. گوش کردن. شنفتن. نیوشیدن : قول ناصح... بسمع قبول اصغا یابد. ( کلیله و دمنه ).
چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد
چه بود آن صوم مریم وقت اصغا؟
خاقانی.
اگر شیخ امام ازبرای اعتبار استماع فرماید و شرف اصغا ارزانی دارد حکایت کنم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 297 ).
آن سمیعی تو وآن اصغای تو
وآن تبسمهای جان افزای تو.
مولوی ( مثنوی ).
خانه پردود دارد پرفنی
مر ورا بگشا ز اصغا روزنی.
مولوی ( مثنوی ).
|| اصغاء بسخن کسی ؛ مایل شدن بشنیدن آن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). نیک مایل گردانیدن گوش خود را بسوی سخن کسی. ( از منتهی الارب ). گوش نهادن. ( آنندراج ). || کم کردن بهره کسی را. ( منتهی الارب ). || اصغاء اناء را؛ کج کردن آن ، گویند: هویصغی اناء فلان ؛ اذا انتقصه و وقع فیه. ( از اقرب الموارد ). کج کردن ظرف. ( قطر المحیط ). کج کردن خنور را بوقت ریختن. ( منتهی الارب ). بچسبانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || اصغاء شی را؛ کاستن آن ، تقول : اصغی حقه ؛ اذا نقصه. ( قطر المحیط ). ناقص کردن آن را. ( از اقرب الموارد ). ناقص و ناتمام کردن چیزی را. ( منتهی الارب ). || اصغاء ناقه ؛ میل دادن یا کج کردن سرش را به رحل هنگامی که رحل را بر آن بندند مانند مستمع چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). مایل کردن ناقه سر خود را بسوی پالان چنانکه میشنود چیزی را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) گوش فرادادن .

پیشنهاد کاربران

اصغاء از ماده صغو ( بر وزن سرو ) به معنی تمایل پیدا کردن به چیزی است ، ولی بیشتر به تمایلی گفته می شود که از طریق شنیدن و بوسیله گوش حاصل می گردد ، و از این رو اگر کسی به سخن دیگری با نظر موافق گوش کند به آن صغو و اصغاء گفته می شود .

بپرس