اصطلاق. [ اِ طِ ] ( ع مص ) بانگ کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || دندان بر هم چریدن اشتر. ( تاج المصادر بیهقی ). اصطلاق فحل به نابش ؛ صرف کردن آن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).