اصطخاب

لغت نامه دهخدا

اصطخاب. [ اِ طِ ] ( ع مص ) بانگ و فریاد کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اصطخاب الطیر؛ بانگ و فریاد مرغان و اختلاط آواز ایشان. ( منتهی الارب ). بهم بانگ کردن. ( تاج المصادربیهقی ). افغان کردن. بانگ کردن. ( زوزنی ). اصطخاب طیر و جز آن ؛ اختلاط آوازهای آنها در یکدیگر، تقول : سمعت اصطخاب الطیر. قال الشاعر: ان الضفادع فی الغدران تصطخب. ( از اقرب الموارد ). اصطخاب پرندگان یا غوکان ؛ اختلاط آوازهای آنها. ( از المنجد ). اصطخاب پرندگان و جز آنها؛ درآمیختن آوازهای آنها بهم. ( از قطر المحیط ). || بانگ کردن موج. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ماء مصطخب الموج ؛ ای صخبه. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

کوک کردن و متناسب کردن سیم های ساز.

پیشنهاد کاربران

اصطخاب: [اصطلاح موسیقی ] کوک ساز را در موسیقی قدیم می گفتند .

بپرس